Sunday, February 13, 2011

روز عشقولانگی

همین دیگه. هیچ خبری که نیست، همه جا هم امن و امانه، من هم تبریک عشقولانه اصلاً لازم ندارم که!!!!

به عنوان یه workaholic/schoolaholic به خودم از طرف عشقم (یعنی دانشگاه که سپتامبر شروع می شه و دوباره موفق به دیدارش می شم) کادو ولنتاین می دم! به به! کلی هم قدیمی و تاریخ داره این هدیه! بقیه که دوستمون ندارند! لااقل خودمون خودمونو تحویل بگیریم! بله ام.

بعد از تحریر نوشت: آقا غلط کردم... شاید فکرش رو هم که بکنم یه چیزهای زیادی هم خورده ام! هی ذهن سانسوری می کنم که یعنی چیزی نیست که!!! اما خیلی هم چیزیه که!!!
 آقاجون قلبم از حلقم رد کرده، اومده تو دماغم! پوووف چرا این قدر کش می آد زمان لعنتی؟ چی می شه آیا؟
به منظور خر کردن خودم، به این فکر کردم که اگه همه چی خوب پیش بره، لابد بعدش سفارت آمریکا تو ایران می زنند و سفارت انگلیس هم باز رو به راه می شه. بعدش هم ویزا سینگل ما درست می شه، با سلام و صلوات تشریفمون رو می بریم خونمون. احتمالاً هم راحت تر فاند می دن به ایرانی ها و در خیلی زمینه های دیگه هم پولهامون الکی هدر نمی ره خلاصه که دنیا گل و بلبل می شه برام (اوج خودخواهی رو کف کنید) بعد تفکرات ناب خسّت مآبم رو با بهزاد در میون گذاشتم! چی جواب بده خوبه؟ گفت بد بخت، اگه همه چی خوب پیش بره، تازه اول بدبختی ماهاست. بی هویت می شیم یعنی! گفتم هان؟ گفت یعنی پاسمون بی اعتبار می شه! تازه می شیم مثل فیلم "ترمینال"!!! و من فهمیدم که تفاوت خودخرکنندگی یک مثبت اندیش و یک منفی اندیش از کجا تا به کجاست!!! کوفتمان شد!!!

بعد از تحریر نوشت دو: من همچنان منتظرم که عوامل معلوم الحالی (البته فقط برای خودم و نه کس دیگری) بهم ولنتاین تبریک بگن! اهه... خوب بگین دیگه! حیبونکی من!
D; 

No comments:

Post a Comment