از آزادیهای یواشکی من اینکه، از خودم گریز میزنم به دیگران... به زمان های دیگر...
امروز هم، روز توت فرنگی، روز جیغ زدن از ته دل سرِ بازی با نیجریه، روز لاک نصفه و نیمه قرمز و روز رشید بهبودف ئه...
روز گریز...
روز دل زیبا...
روز تف کردن لبخند...
هرکی یارش خوشگله، جاش تو بهشته....
برای ما هم که عشوه و ظاهر و غمزه... همه مدتهاست خانه نشین شدهاند. نه. خانه هم نه. نمیدونم کجانشین شدهاند....
زیبایی هم... مدتهاست از چشمانم سفر کرده...
من ماندهام و...
تهوع.
...
شبیه یک مرداب...
اینکه بخونم و بنویسم، خوبه. اینکه خودم رو بخونم، خوبه. بده، ولی خوبه. اینکه بلند خودم رو تف کنم بیرون....
چقدر تکراری...................................................
بداههخوانی... نیاز این روزهای منه....
و بهتر از اون، شنیدنهای بیانتظاره...
اصفهان، بی انتظار، زیاد برایم زنده شد.... گوش دادم و خودم بودم... هنوز خودم را مینویسم... یک زن بیمکان، سرشار از خاطرههای مکاندار.... دعواهای خودم با خودم انگار ریخته توی کلمات این دختر... صداش، آشناست... برای ته ته ذهنم آشناست... بهترین جا برای بالا آوردن و نشخوار کردن خاطرات... بهترین جا برای با آرامش و سکوت، تاریک و الخ بودن...
شنیدن و خواندن بی انتظار... بدجوری آرامم میکند...
مدتهاست با پارچه روی صورتم، همونقدر میبینم که بدون اون... پیش به سوی باغ رضوان... غسالخانه...
- کاش جای اربانا، دزفول زندگی میکردم یا اهواز.... چه فرقی میکند؟ خیابانهای هیچکدامشان را نمیشناسم.........
پینوشت: دو روزه دارم یه رادوی واسه رایدوم ضبط میکنم... و منتظرم اون رو پست کنم و بعد اینجا رو... ولی... بسه دیگه... حرفهام اونجا بره یا نره، اینجا حتما باید بری... همراه با کشف جدیدی که از رادیو هوا کردم... محشره... خووووبه... عااالیه... :) از دیوانگیها و تکگوییهای مردانه... دنیای موازی خوبیه برای گویهها و واگویههای زنانه من....
لعنت به تکگوییهای عاشقانه پیام جعفری...
لعنت به موسیقی ویوالدی و موسیقی فیلم ارتش سری...
لعنت به شیر سرد و خواب گم شده...
برای ما هم که عشوه و ظاهر و غمزه... همه مدتهاست خانه نشین شدهاند. نه. خانه هم نه. نمیدونم کجانشین شدهاند....
زیبایی هم... مدتهاست از چشمانم سفر کرده...
من ماندهام و...
تهوع.
...
شبیه یک مرداب...
اینکه بخونم و بنویسم، خوبه. اینکه خودم رو بخونم، خوبه. بده، ولی خوبه. اینکه بلند خودم رو تف کنم بیرون....
چقدر تکراری...................................................
بداههخوانی... نیاز این روزهای منه....
و بهتر از اون، شنیدنهای بیانتظاره...
اصفهان، بی انتظار، زیاد برایم زنده شد.... گوش دادم و خودم بودم... هنوز خودم را مینویسم... یک زن بیمکان، سرشار از خاطرههای مکاندار.... دعواهای خودم با خودم انگار ریخته توی کلمات این دختر... صداش، آشناست... برای ته ته ذهنم آشناست... بهترین جا برای بالا آوردن و نشخوار کردن خاطرات... بهترین جا برای با آرامش و سکوت، تاریک و الخ بودن...
شنیدن و خواندن بی انتظار... بدجوری آرامم میکند...
مدتهاست با پارچه روی صورتم، همونقدر میبینم که بدون اون... پیش به سوی باغ رضوان... غسالخانه...
- کاش جای اربانا، دزفول زندگی میکردم یا اهواز.... چه فرقی میکند؟ خیابانهای هیچکدامشان را نمیشناسم.........
پینوشت: دو روزه دارم یه رادوی واسه رایدوم ضبط میکنم... و منتظرم اون رو پست کنم و بعد اینجا رو... ولی... بسه دیگه... حرفهام اونجا بره یا نره، اینجا حتما باید بری... همراه با کشف جدیدی که از رادیو هوا کردم... محشره... خووووبه... عااالیه... :) از دیوانگیها و تکگوییهای مردانه... دنیای موازی خوبیه برای گویهها و واگویههای زنانه من....
لعنت به تکگوییهای عاشقانه پیام جعفری...
لعنت به موسیقی ویوالدی و موسیقی فیلم ارتش سری...
لعنت به شیر سرد و خواب گم شده...