این ترمم رو دوست دارم.
صبح زوده و گوش میدم و میخونم که:
"...
وقتی قل و زنجیر هست، دل پائین و بالا میپره
اما وقتی درِ زندون بازه، اونی که در بره خیلی خره...
همه چی به ما میخنده یره
همه چی با ما میگنده یره
همه چی با ما میپوسه یره
همه چی با ما میسوزه یره
...
وقتی هنر به اتمام میرسه
وقتی سخن به انجام میرسه
وقتی صفای باطن میخندونتت
وقتی وفای ناب... آخ می بره آدم
وقتی صفای باطن میخندونتت
وقتی صفای باطن میخندونتت..."
و تکرار میکنم
وقتی صفای باطن میخندونتت
و فکر میکنم وقتی جوجه تیغی شنگولت میکنه...
وقتی صفای باطن میخندونتت
و فکر میکنم وقتی جوجه تیغی شنگولت میکنه...
باز فکر میکنم این ترمم رو خیلی دوست دارم... ذره ذره اش رو!
و یادآوری میکنم به خودم که بنویس احساسات خوبت رو...
دیشب "Doc" خوب بود...حالا چه صداش کنم Joseph و چه یوسف....
کلاً کیه که از "همزبونی" لذت نبره؟
*
*
با مامان، با طراحی محصول آشنا شدم... همیشه دلم میخواست و همیشه نمیشد! یعنی بیشترین تلاشم همون طراحی مبلمان شهری بود که کلی کلی هم دوستش دارم. اما الان میخوام "جایی برای نشستن" طراحی کنم... خووووبه!
بخصوص که گاهی جایی برای نشستن، جای برای مزاحم نداشتن ئه! جایی برای جوجه تیغی بودن!
پینوشت: یادم باشه برم پیچ عینکم رو درست کنم... این عقب هیچی نمیبینم!
No comments:
Post a Comment