انگار بگیر که دوباره متولد شدهام...
این عکس رو دیدم و دیدم که کمی کمتر از یک سال پیش زیرش نوشتهام:
حالا خانوم، تموم شد دیگه! اون که جفتک می انداخته اون تو، کمتر از سی ساله داره بیرون جفتک می اندازه!!!!!!
امسال حتی یادم رفته بود که از یک ماه قبل شروع کنم به روزشماری...
فکر میکنم چقدر خودم رو یادم رفته بود...
چقدر از دوستانم دور شدهام... وچقدر از خودم دور شده بودم...
انگار که کور شده بودم و باز بینا شدم...
انگار که نه. واقعاً کور شده بودم و باز بینا شدم...
شادم.
حداقل... لبخند دارم و رضایت.
"خودم"، "خود واقعیام" رو... دوست دارم!
دیگرانی هم هستند که دوستش دارند...
این را هم یادم رفته بود...
آزاد... رها... تکیه بر زیباییهای دنیا... با چشم باز بر غیرمنتظرههای دنیا... باز پیش خواهم رفت...
باز خواهم رقصید...
پینوشت:
این پست مرسده، دوست مجازیام، بسیار جالب بود. و باز از خودم و موضوع پایاننامهام، راضیام.
آزاد... رها... تکیه بر زیباییهای دنیا... با چشم باز بر غیرمنتظرههای دنیا... باز پیش خواهم رفت...
ReplyDeleteباز خواهم رقصید...
یادت باشه......خود واقعیت دوست داشتنیه...خیلی
مهر واقعی...ضعف و قوت... هردوش را می بینه...و میدونه...دلیل مهر نه قوت هاست و نه ضعف ها...
مهر قوی تر از این پیمانه هاست...