داشتم مینوشتم از داستان عاشقیها. داستان عاشق کردنها. داستان زنانگیها و مردانگیها. داستان لبخندها و اشکها.
داستان دل رمیدهای که مونس شد...
داستان تکراری قرون.
داستان دل رمیدهای که مونس شد...
داستان تکراری قرون.
که سه ساعتی وقفه افتاد.
که داستانها قطع شد، روز شد، شب شد، حکایتها کوتاه شد، سفر آمد. درد آمد. لبخند شد، بارید، آسمان گرخید. زمین خندید...
من هم باید بروم و بخوابم انگار. هوا، خیلی وقت است تاریک است.
روز. بی غروب.
شاد. بیانتها.
راستی. کتابی دارم: کوه پنجم. دوباره خواندنش، باید.
No comments:
Post a Comment