مشکی بپوش و مرا در آغوش کش.
فردا دیر است.
*
باز زیاد مینویسم. علائم خطر، نزدیک است. نزدیکتر از هوای ناپایدار پاییزی....
*
چگونه باور نکند سکوت عریان مرا؟
چرا تمنا نکنی نگاه گیرای مرا؟
به دلم نقشی وانهاده از سکوتی گیرا... جلیل شهناز.
و من. خراب و مست، نگه میکنم خودم را که خود شدهام پارهای از هنر. قاب شده، خاک خورده، روی دیوار...
...
سقوطیست که نشانۀ رضا بود.
حس یک پروانه دارم که دچار فراموشی شده، یادش رفته دوران پیله گذشته... پیله میتنم به امید پروانه شدن. یک پروانه دیگه شدن.... با دقت دارم غشای نازکی از فراموشی رو میتنم... غشایی از "دیگر بودن"... یادم رفته که این غشا هم بالهام رو ازم میگیره و هم مرگم رو برام ارمغان میاره. هدیۀ فراموشی.
No comments:
Post a Comment