Saturday, March 10, 2012

غرنامه این راش (Ghornameh in rush)

عمیقاً خوابم می آد و در دو روز آینده باید پروژه میان ترم رو تموم کنم (طراحی ترافیک یک شهر در کمتر از دو هفته! چطوره؟!!!)،  باید نزدیک 20 صفحه مقاله و تحقیق بنویسم، امتحان بچه فارسی‌ها رو طراحی کنم. احتمالاً کلاس الحمرا کار دارم که حتی نمی‌دونم چیه! پورتفولیو آپدیت کنم و اپلیکیشن بفرستم.... عدل همین هفته برنامه نوروز دانشگاهمون هم هست و باید برم و از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون یک عدد ظرف تمیز برای کوفت نمودن غذا و یک عدد لباس تمیز برای حفظ آبرومندی هم برام نمونده! (حالا این تیکه رو یه کم غلو کردم! اما به هرحال باید به داد اونها هم برسم) این وسط به رسم همیشگی شبهای تحویل پروژه من، فوتوشاپم پکید و اتوکدم اکسپایر شد! به به! به به!
اینها فقط کارهای این آخر هفته است و هیچ ربطه به غرهای هفته آینده نداره!!! مثلاً اینکه من قرار بوده استاد تزم رو پنج شنبه ببینم و هیچ کاری هم نکردم و گذاشتم برای چهارشنبه شب و استاد مربطوه ایمیل می زنه که من دارم می رم سفر! می شه سه شنبه هم رو ببینیم؟ و من مثل خری در گل همچنان مات مات مانیتور رو نگاه می فرمایم! یا مثلاً اینکه کلی واسه خودم برنامه داشتم که یه چیز تر و تمیز درست کنم واسه سفره عید امسال تو استودیو... کِی؟ نمی دونم!
واقعاً نمی دونم با این همه بوی عید که تو دماغم پیچیده چیکار کنم واقعاً!!!!! اگه امروز تی شرت هپی نوروز نپوشیده بودم، یا سبزه هام رو آب نمی دادم، عمراً می فهمیدم که عید نزدیکه!

و باورررر کنین که بحث دقیقه 90 نیست!

این وسط الان یک عدد اتفاق خوب فقط افتاد که نیمی از مسائل فوتوشاپی زندگی من رو حل کرد! یک عدد کشف کردم همین الان تو سیستم فوتوشاپ که حداقل همینقدر وقت اضافه رو بهم داد تا بتونم پست بذارم!!!

دیگه بای بای! به قول جودی آبوت، به زودی یا نگار شاد و خندون می‌بینین، یا تیکه پاره های نگاری که از حجم کار پکیده! من برم لالا!

پینوشت: به مامان و بابا حسودی می کنیم و دلمان عید در اصفهان می خواهد، شددددددددید!

1 comment:

  1. یوما هم دلش نگار می خواد!

    ReplyDelete