باید دل سپرد،
بی دلیل انگار.
باید دل سپرد،
کور، کر، لال انگار.
شانه بالا میاندازم و ادامه میدهم،
بازتعریف معجزه را.
*
دلم دویدن در باغهای زیتون میخواهد.
زیتونهایش اما زرد باشند و بوی بهار نارنج بدهند...
دلم خزیدن باد لا به لای موهایم میخواهد. با لمس خالص بوی بهارنارنج و دید زدن زیتونهای زرد...
دلم خزیدن باد لا به لای موهایم میخواهد. با لمس خالص بوی بهارنارنج و دید زدن زیتونهای زرد...
*
از نهایت سرما حرف میزنم. از نهایت تاریکی.
میفهمی؟
نه! نمیفهمی.
No comments:
Post a Comment