روزها را میکُشم. و دلخوشم به صحبت گاه به گاه با سیما، با علی، با بهزاد.
با بهزاد که میخنداند مرا. میرقصاند مرا...
دوستش دارم. بهزاد را. به زاد را!
قاصدك ! هان
چه خبر آوردي ؟
از كجا وز كه خبر آوردي ؟
خوش خبر باشي ، اما ،اما
گرد بام و در من
بي ثمر مي گردي
انتظار خبري نيست مرا
نه ز ياري نه ز ديار و دياري باري
برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس
برو آنجا كه تو را منتظرند
قاصدك در دل من همه كورند و كرند
دست بردار ازين در وطن خويش غريب
قاصد تجربه هاي همه تلخ
با دلم مي گويد
كه دروغي تو ، دروغ
كه فريبي تو. ، فريب
قاصدك ! هان ، ولي … آخر … اي واي!
راستي آيا رفتي با باد ؟
با توام ، آي! كجا رفتي ؟ آي
راستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟
مانده خاكستر گرمي ، جايي ؟
در اجاقي طمع شعله نمي بندم خردك شرري هست هنوز ؟
قاصدك ابرهاي همه عالم شب و روز
...در دلم مي گريند
~ مهدی اخوان ثالث
پینوشت: کمی برایم آزاردهنده شده، سباستین
No comments:
Post a Comment