Tuesday, July 9, 2013

ضعیف شده ام و دلم به رمضان خوش است

تابستان را انتهایی نیست. تابستان را "تاب"ی نیست.....
که گیر کرده ام بین دوراهی های زندگی. بین چشمهای قهوه ای و مژه های بلند. بین قد بلند و کفشهای قشنگ... گیر هم که میکنم، همه چیز رو کنار میذارم و وسط جاده میخوابم...
که شاید "دوست"ی بیاید، سرم را روی پایش بگذارد... لالایی بخواند برایم و خوابم کند...
تابی نیست... تابستان را اتمامی نیست...

که گیر کرده ام بین این دو:
"نباید چیزی را دوست بداری
همین بهانه های کوچک برای زنده بودنت
بعدها
تو را خواهند کشت"
~ هرابرزائینی
و
"سخت بود فراموش کردن کسی
که با او
همه چیز و همه کس را
فراموش میکردم"
~ ایلهان برگ

گیر کرده ام بین "بعدها"، امروز و آخر تابستان.......

لعنت به این تابستان داغ.

پینوشت: این روزها خواب هم هزینه دارد. و من هر روز از خودم بیشتر متنفرم.

No comments:

Post a Comment