زندگی رو تماشا میکنم:
و فکر میکنم اونقدر که من دلم براش برای "زندگی"، تنگه، اون هم دلتنگ من میشه؟ شده؟ بدون من چیزی کم نداره؟
تولد رضوان براش عکاسی کردم... الان یه عالمه عکس خوب دارم که نمیدونم چه جوری بریزمشون رو کامپیوتر. فحش میدم. card reader ندارم. خیلی ابلهانه است، نه؟ از هرچی کاردخوان قرمزه، بدم میاد... از زندگی پرخاطره ... نه... نمیتونم بگم بدم میاد.
ساکتتر شدهام. و این یک فاجعه است که حس میکنم جذابتر شدهام!
چقدر دوست دارم این موسیقی رو... قبلاً هم گذاشته بودمش... نه؟
بابا گفت رادیو موتزارت گوش بدم.
فردا.
"فردا" کار زیاد دارم...
فردا ماه رمضان هم شروع میشه... و من میخنودم به روزه گرفتنم...
پینوشت بعد از تحریر: قیمه نطلبیده، مراده! اون هم شب اولین روز ماه رمضان! دم علیرضا گرم! یوهووو!
پینوشت بعد از تحریر: قیمه نطلبیده، مراده! اون هم شب اولین روز ماه رمضان! دم علیرضا گرم! یوهووو!
No comments:
Post a Comment