Friday, March 8, 2013

بمیر!

از من که گذشت، ولی شما هیچوقت زندگیتون رو اینجوری برنامه ریزی نکنید که شب قبل اجرا، بعد از سه شب متوسط سه-چهار ساعت خوابیدن، صبح ساعت هفت رو با حموم و کلاس رقص شروع کنید، بعد بلافاصله برین مصاحبه کار، بلافاصله تحویل پروژه درسی، بلافاصله تمرین رقص، بلافاصله تمرین موسیقی و بعد وقتی 12 شب میرسین خونه، تازه یادتون بیفته که مامان داره فردا میاد و خونه به عبارتی به قول بابا به "طویله" نزدیکتره تا محل زندگی انسان!!! و حموم هم باید بری و ژیگول هم بکنی چون فردا اجراست... و صبح کله سحر باید بکوبی بری شیکاگو و مامان رو برداری و برگردی و مستقیم بری سر صحنه اجرا آخرین تمرینهارو بکنی و....
بعدش بمیری و خلاص!
واالله!
 (چون نمیخوام حتی فکرش رو بکنم که چقدر کار واسه بعدش دارم!!!)

اصلاً هم ناراضی نیستم از اینکه تو بلاگ اصلیم غر میزنم... بله‌ام!

پینوشت: ولی خداییش از زندگی راضی‌ام. هم بعد کاریش که به این مصاحبه آخر کلی امیدوارم، هم بعد رقص و طربش، هم مامان که داره میاد، هم....
:-)
زندگیم رو یه کم شلوغش کردم... یه کم بیشتر از یه کم... راضی‌ام.

No comments:

Post a Comment