شاید باید بیپردهتر باشم... شاید دریدهتر!
شاید بیسرتر... بی کلهتر...
در میان سیبها...
و نه پرلبخندتر...
که لبخندم خوانده نمیشود...
دلم از حرفهای نشنیده میگیرد.
دلم از حرفهای نازده میسوزد.
خستهام از انتظارهای بیهوده. از وظیفههای انجام نشده. از مسئولیتهای ناتمام. از صبر بیسرانجام.
خستهام و پیمان بستهام خسته نباشم.
خستهام از عشقی که عشق نیست. حتی در کلام.
خستهام و پیمان بستهام خسته نباشم.
خستهام از امید. امید واهی به فهمیدن. به فهمیدن نفهمیدن.
خستهام و پیمان بستهام خسته نباشم.
خستهام از برف عیدانه. از برف این روزهای من. از راههای بسته. از گوشهای تعطیل. از چشمهای کور.
خستهام و پیمان بستهام خسته نباشم.
باید بیشتر مراقب خودم باشم.
چه باک؟
آزادیام را شکر.
پینوشت: دلم هدیه میخواهد. یک لبخند.
پینوشت دوم: دلم پیاده روی میخواد... زیاااااد! از دل گذشته و نیاز ئه و میترسم! برف به ارتفاع پنجره اول رسیده و همچنان میبارد...
میبارد...
میبارد...
پینوشت دوم: دلم پیاده روی میخواد... زیاااااد! از دل گذشته و نیاز ئه و میترسم! برف به ارتفاع پنجره اول رسیده و همچنان میبارد...
میبارد...
میبارد...
No comments:
Post a Comment