Wednesday, December 26, 2012

خداحافظ کریسمس... سلام سال نو

دارم میرم... از خاکستری شمپین، دارم میرم...
میرم به خاکستری‌تر پیتزبورگ....

و حافظ بدرقه‌ام میکنه:
ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت *** جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک *** باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابرویت بنما تا سحرگهی *** دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی *** صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت
خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیب *** بیمار بازپرس که در انتظارمت
صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار *** بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد *** منت پذیر غمزه خنجر گذارمت
می‌گریم و مرادم از این سیل اشکبار *** تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل *** در پای دم به دم گهر از دیده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست *** فی الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمت
حافظ با من سر و سرها داره...
آه :-)



1 comment:

  1. داره صبح میشه.......یوما بیداره و می خونه.......انگار جوانی را می خونه...

    ReplyDelete