وقتی دیوونه رشته ات باشی، همه چی رو توی همون قالب می بینی و تجزیه و تحلیل می کنی.... از یک طرف خوب نیست و یک جورایی تک بعدی ات می کنه، اما یک جورای دیگه ای هم باعث خلاقیت می شه، از اون نوع که می گن "جور دیگر باید دی"....
خوب نبودن هاش برای من این طوری می شه: ... ولش کن! خوب بودن هاش جذاب تره!!!
امروز بعد از هشت ماه برای اولین بار جمعه با خیال راحت بساط صبحانه باز کردم واسه خودم و غرق اندر تفکر معمارانه... می چسبه ها...
این چند روز اخیر هی ایده های خلاقانه خفن به ذهنم می رسه، که یکیش مسلماً قابلیت نه تنها مقاله شدن، بلکه کتاب شدن را داره... هدف مقاله یا کتاب نیست، هدف پخش کردن ایده دیدن دنیا، از همین زاویه ایه که من می بینم... مخاطبش هم بیشتر می شن قشر معمار و شهرساز، با عرض معذرت از دیگر دوستان... هرچند ارتباط شدید معماری و گرایش من، با جامعه شناسی و فلسفه، می تونه این بازخوردهارو برای قشر وسیعی جذاب کنه...
الخ، داشتم فکر می کردم اگه خبره اش بودم، "معماری ایده آل هندی، از ورای فیلم هندی" موضوع خیلی خیلی جالبیه برای بررسی... مقایسه می کنم با فیلم ایرانی تا دستتون بیاد... بهترین مثال از این نوع فیلم ها که منظور عرضمه، فیلم های قبل انقلاب خودمونند... فانتزی، اما واقعی و ریالستیک به قول اجنبی ها... فیلم هایی که می تونند در زمان حال اتفاق می افتند اما نمایاندن آرزوهای سازندگان فیلمه بیشتر تا واقعیت... شبیه کتاب اعتراف ابراهیم نبوی یا آیات شیطانی (که اتفاقاً مثال می زنم چون کاملاً ویژگی های یک فیلم هندی را داره، از زبان یک هندی)، به یاد/قول خود نبوی، سورئالیسم جادویی....
توی قیلم های قبل انقلاب، (و حتی بعدش) وقتی آدم بدبخت و افسرده می شه، حجابش درست می شه (رجوع به سلطان قلب ها) یا وقتی می خواد بگه شخصیت اصلی خیلی به خانواده و "سنت" به طور کلی وفاداره، خونه قدیمی می ذارن و وقتی تازه به دوران رسیده است، خانه زیادی مدرن! به نظرمون طبیعی می آد! اما درواقع نمود روان شناسی جامعه است...
حالا به عنوان یک ناظر خارجی که هند را ندیدم، بالیوود واقعی را نشناختم تا وقتی که از مملکت خودم اومدم بیرون و طی دو-سه ما گذشته، فیلم های بدون سانسورش را دیدم، وقتی که دیگه سرم پر از سردردهای معمارانه است، این دنیا برام جذابه! مثل یک سراب که می دونم سرابه، اما زرق و برقش من را اساسی جذب خودش کرده...
می دونم که واقعیتی که امروز هند داره تجربه می کنه، بیشتر شبیه "اسلام داگ میلیونر"ه، نه "کبهی خوشی، کبهی غم"... پس چرا خیلی از فیلم های بالیوود اون جوری ساخته می شن؟ توی عمارت های مجلل، سفرهای پی در پی آنچنانی به انگلیس (که به خاطر کلنی بودن مدام توی فیلم ها مسخره اش می کنند، اما معلومه که هنوز وابسته و شیفته اش هستند)، باغ ها و رقص ها و شادی ها... می دونم که سنت ها توی هند همانند که توی روستاهای ایران هنوز هم جریان داره... آن چنان پذیرفته شده که گوشه هاش به فیلم ها هم می رسه حتی: خبری از آزادی "بیان" و"زن" نیست...
دیگه می دونم که اون "بزرگترین دموکراسی دنیا" یک سرابه مثل همین فیلم ها و مافیا و قدرت های رادیکال (از جنس مصباح یزدی های خودمون، اما از نوع بودایی) فرمانروای مطلق اون سرزمینند... پس...؟؟؟!!!!
دور شدم از موضوع خودم! خلاصه می خوام بگم که به خصوص به عنوان یک ناظر خارجی، بدون دونستن پیشینه و پسینه چندان کامل، بررسی اون فیلم ها جالبه تا گوشه هایی از اوتوپیای هندی را تصویر کنم... با خشت و گل آرزو!!!
می دونم که با وجود جذبه زیادش بری خودم، این پروژه، حداقل به این زودی ها شدنی نیست
موضوع دوم... در همون مایه ها می گرده اما در زاویه ایرانی اش... به این نتیجه رسیدم که اگر چنان فیلم هایی، امروز در ایران ساخته نمی شه، خودش بیانگر نتیج است: آینده اصلاً زیبا نیست...!!! با قوانین اجتماعی امروز، حتی ساختن فلیم های فردینی هم غیر ممکن می زنه، پس فیلم ها می رن به سمت "درباره الی"، "شام آخر"، "زیر پوست شهر"... فضاهای کلی و بدون جزئیاتِ آن چنان... ساده، کوچک و فیلم برداری هم کلوز آپ... نگین چرا مثال های دیگه نمی زنم؟ اکثراً همینند، به خصوص اونها را می گم که در دنیای حال می گذرند، نه مثال هایی که از داستان های تاریخی الگو گرفته اند و نه مستند ها....
پس کار من معمار از نوع محقق، اگر غیر ممکن نباشه، خیلی سخته! به خصوص که دل چسب هم نیست... پس به چی بر می گردم و نگاه می کنم؟ نوع دیگری از "مدیا" یعنی کلیپ!!! و کی برام جالب تر از همه است؟ سعید مدرس!!! کاش بیشتر از این جور بشرها داشتیم توی این مملکت...
سعید مدرس و کارهاش برام جالبه! فضا سازی این بشر حرف نداره... توی ایران زندگی می کنه و ترکیب انیمیشن و تصویر واقعی، وقتی انسان های حقیقی به خاطر همون قوانین اجتماعی خیلی محدودیت های دست و پاگیر بهشون بسته است، شدیداً موفق عمل می کنه... نمی تونم از کلیپ های یک نفر/فقط یک تولید کننده، به جامعه آرمانی ایرانی جماعت برسم که نه می خوام و نه علمیه! اما برعکس، می شه "فضاسازی مبارزه" را توی کارهاش دید! چه آکاهانه بوده باشه کارهاش و چه غیر آگاهانه، اما بدون شکستن قوانین اون جامعه، حرفشو زده که مهمترین اصل در "مبارزه آرام"ئه!!!! مثال می زنم از آهنگ "فال" که الان دارم برای بار هزارم گوش می دم/می بینم و یا "دنیای واروونه" یا "پرشین لاو"... خلاصه باحاله! خیلی ساده، اما قشنگ شخصیت اصلی که خودش باشه، سوییتچ می شه بین انیمیشن و خودش... یا دختر ماجرا، وقتی قراره بره تو خیابون، انیمیشن می شه که بتونه بی حجاب باشه...
بگذریم،...
الان این من را رسوند به حرف آخر! همون که گفتم قابلیت کتاب شدن داره... که اگه وقت بشه، از خدامه که تابستون روش کار کنم... اگه برسم...
ایده اولیه این بحث، از ترم اول شروع شد که نتیجه اش شد پرزنتیشن مشترک با الی (الینور) به اسم "سایتس آو مموری" (=فضاهای خاطره) به طور کلی بحث فضاهای ملموس و غیر ملموس بود و هویت بخشی به فضا، از طریق خاطره... این خاطره بیشتر حول اتفاقات جامعه می افته... چه در آمریکا، ماجراهای مارتین لوتر کینگ و چه در ایران، سر انقلاب و جنبش سبز. توی هیچ کدوم از این خاطراه ها، بحث درست و غلطی نیست مسلماً! بحث تعریف شدن دوباره معنای فضا برای مخاطبانه....
ترم دوم که الان باشه، همون طور که قبلاً هم علاقه داشتم، مقایسه تطبیقی بین انقلاب و جنبش سبز بود، از طریق فضاهای مشترک!!! به این معنا که یک فضای ثابت مثل میدون آزادی (یا ته رنگش تو ذهن خودم، دانشگاه تهران)، چه جوری مفهومش طی 40 سال عوض می شه در ذهن استفاده کنندگان... گاهی حتی به طور کلی و کاملاً!.... چه جوری "فضا" به استفاده کنندگانش این مکان را می ده که به خواسته هاشون برسنند... خواسته هایی از قبیل جمع شدن و نشون دادن فوج وفوج آدم... تا خواسته هایی برای داشتن حس امنیت، توانایی فرار کردن و یا... نتیجه این بررسی شد یک مقاله (روز تحویلش دو هفته دیگه است) و یک پرزنتیشن دیگه که بسیار بسیار بسیار مقبول افتاد...
استادم مثال های خیلی خوبی زد از انفلاب فرانسه و تحقیقاتی که معمارها درباره اون فضا کردن، افسوس خوردم که چرا ما درباره انقلابمون حرف مکتوب علمی نداریم... که باید داشته باشیم... جز خاطره های زیاد و کمی که خوندم و شنیدم و توی ذهنم فضا سازیشون کردم، یا غیر از معدود فیلم های خوب ساخته شده از قبیل نیمه پنهان، چیز دیگه ای توی دست هام ندارم... که البته به همون ها هم قانعم و خیلی هم برام سازنده است...
نهایتاً توی یک اسلاید فضاهای شهری در جنبش های ایرانی را دسته بندی کردم:
مقیاس شهری:
ÒStreets
ÒSquares
واحدهای شهری:
ÒHouses
ÑPietro Masturzo (World press photo winner)
ÒUniversities
ÒEmbassies
سطوح شهری:
ÒUrban Surfaces
ÑWalls, Kiosks, Trees, etc.
ÒVisual Duel!
خیلی خام و نپخته است، اما برای قدم اول بد نیست... هرکدوم اینها دنیایی هستند برای بررسی... همینه که می گم قابلیت کتاب شدن هم داره حتی، که واقعاً هم می طلبه!!!!
همچنان پایبند قولم به خودم هستم و بحث سیاسی نمی کنم! که نکرده ام... بحث دیدن اتفاقات یک جامعه از دید یک معماره، که ارزش مکتوب شدن هم داره... بحث ارزش گذاری هم نیست، بحث فضاسازی و "چگونه استفاده کردن"ئه....
تا ببینیم و خدا خواهد که چه شود....
پی نوشت/توضیح دیاگرام: میدان آزادی از "دروازه ایران شهنشاهی" تا خروج بر نظام اسلامی"...
پی نوشت/توضیح دیاگرام: میدان آزادی از "دروازه ایران شهنشاهی" تا خروج بر نظام اسلامی"...
پی نوشت پس از دستور: بعضی استتوس های فیس بوکم شبه بلاگ های کوتاهیند که دوست دارم مانا بشند برام... مثل این:
خیلی زبانش خوبه، می شینه با رفیقاش بحث نیچه و ویتگنشتاین هم می کنه و درباره تز مردم پیشنهاد می ده! بشین سر جات بچه!!!!ه
شاد باشم و میر زی ام!!!!!
خب ببین اینکه این ترم چه واحدهایی داری رو که نهایتاً میتونم بگم چه جالب ولی اون قسمت که به سینما و هنر پرداخته بیدی، ضمن تایید فرمایشات معمار صفتانه شما نظر خودم رو اضافه میکنم، شرایط امروز ایران خوراک فیلم اجتماعی ساختنه، یه جامعه در حال گذار که هر جاش رو کلنگ بزنی همچین آسیب شناسی اجتماعی فوران میکنه که میتونه چهار پنج تا فیلمنامه رو سیراب کنه، این شاید دلیل خیلی از فیلمهای اجتماعی باشه، بخصوص که گیر روی فیلمهای اجتماعی زیاد نیست ولی تو یه جشنواره خارجی که پخش بشه با این مقدمه پخش میشه که ببین یارو تو ایران که خدای سانسوره این فیلم ساخته پس دمش دو برابر گرم. ولی یه مساله دیگه بخصوص در اینکه فیلمهای وارد خیلی از جزئیات نمیشن، خب این زمانه بهترین روزهای تاریخ ما نیست، حمله مغول و جنگ جهانی، تاعون و طوفان نوح و چندین هزارمورد دیگه رو که بزاریم کنار اون موقع با وجدان آسوده میشه گفت کمتر ملتی تو شرایط بدی مثه ما بوده و خب طبیعیه که نخوایم اینها رو تصویر کنیم اونم با جزییات، حتی حق داریم بخوایم ازش فرار کنیم، مثه یه ایرانی که از عربها متنفره و برای ترکها جک میسازه در اینکه دراین دو مورد خیلی بیخود که شکی نیست ولی وحشتناکش اونه که تو دانشگاهش اون سر دنیا خودش رو عرب و ترک معرفی میکنه که موی سیاه و لهجه شرقیش رو توجیه کنی تا مبادا کسی فکر کنه دور از جون این جوان برازنده ایرانیه. ولی این وسط رسالت هنرمند چی میشه؟ هنرمند هم باید فرار کنه، هنرمند هم باید همه سکانسهاش رو توی جاده چالوس بگیریه که بگه آره من ایرانی نیستم، ایران همون جاس که بیابونه، من از یه کشور دیگم که شما نمیشناسینش و ببینید چقدر هم درخت داره ماشالا، یا باید ماشین آمریکایی عهد بوق رو نشون بده که بگه اگه قهرمان فیلم من آستون مارتین سوار نیست واسه عشق به ماشینای کلاسیکه یا اگه خونش قدیمه همین عشق مردم سرزمین من به آنتیک جاته نه اینکه احیاناً من که هنرمندم از یه کشور بدبخت خاک بر سر میام که مردم رو گنج میخوابن ولی محتاج نونن، یا اصلاً دادش کشور من همه بدبخت بیچارهن، گدان ولی خب البته من از یک طبقه خاص هستم که با دوربین بلده کار کنه و منجی این مردم بدخت هستم و برای شروع یک مقدار بزار از مشکلات ایرانیهای بدبخت بگم. و خب همه اینا نشون میده ما کشور بدبختی هستیم، کشور بدبختی که هنرمندش به جای هنرش به یک ارائه خوب از خودش فکر میکنه.
ReplyDeleteکیه که سرش واسه کامنت کیلومتری درد میکنه؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ای بابا نگار؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پویان دیگه
خب ببین اینکه این ترم چه واحدهایی داری رو که نهایتاً میتونم بگم چه جالب ولی اون قسمت که به سینما و هنر پرداخته بیدی، ضمن تایید فرمایشات معمار صفتانه شما نظر خودم رو اضافه میکنم، شرایط امروز ایران خوراک فیلم اجتماعی ساختنه، یه جامعه در حال گذار که هر جاش رو کلنگ بزنی همچین آسیب شناسی اجتماعی فوران میکنه که میتونه چهار پنج تا فیلمنامه رو سیراب کنه، این شاید دلیل خیلی از فیلمهای اجتماعی باشه، بخصوص که گیر روی فیلمهای اجتماعی زیاد نیست ولی تو یه جشنواره خارجی که پخش بشه با این مقدمه پخش میشه که ببین یارو تو ایران که خدای سانسوره این فیلم ساخته پس دمش دو برابر گرم. ولی یه مساله دیگه بخصوص در اینکه فیلمهای وارد خیلی از جزئیات نمیشن، خب این زمانه بهترین روزهای تاریخ ما نیست، حمله مغول و جنگ جهانی، تاعون و طوفان نوح و چندین هزارمورد دیگه رو که بزاریم کنار اون موقع با وجدان آسوده میشه گفت کمتر ملتی تو شرایط بدی مثه ما بوده و خب طبیعیه که نخوایم اینها رو تصویر کنیم اونم با جزییات، حتی حق داریم بخوایم ازش فرار کنیم، مثه یه ایرانی که از عربها متنفره و برای ترکها جک میسازه در اینکه دراین دو مورد خیلی بیخود که شکی نیست ولی وحشتناکش اونه که تو دانشگاهش اون سر دنیا خودش رو عرب و ترک معرفی میکنه که موی سیاه و لهجه شرقیش رو توجیه کنی تا مبادا کسی فکر کنه دور از جون این جوان برازنده ایرانیه. ولی این وسط رسالت هنرمند چی میشه؟ هنرمند هم باید فرار کنه، هنرمند هم باید همه سکانسهاش رو توی جاده چالوس بگیریه که بگه آره من ایرانی نیستم، ایران همون جاس که بیابونه، من از یه کشور دیگم که شما نمیشناسینش و ببینید چقدر هم درخت داره ماشالا، یا باید ماشین آمریکایی عهد بوق رو نشون بده که بگه اگه قهرمان فیلم من آستون مارتین سوار نیست واسه عشق به ماشینای کلاسیکه یا اگه خونش قدیمه همین عشق مردم سرزمین من به آنتیک جاته نه اینکه احیاناً من که هنرمندم از یه کشور بدبخت خاک بر سر میام که مردم رو گنج میخوابن ولی محتاج نونن، یا اصلاً دادش کشور من همه بدبخت بیچارهن، گدان ولی خب البته من از یک طبقه خاص هستم که با دوربین بلده کار کنه و منجی این مردم بدخت هستم و برای شروع یک مقدار بزار از مشکلات ایرانیهای بدبخت بگم. و خب همه اینا نشون میده ما کشور بدبختی هستیم، کشور بدبختی که هنرمندش به جای هنرش به یک ارائه خوب از خودش فکر میکنه.
ReplyDeleteکیه که سرش واسه کامنت کیلومتری درد میکنه؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ای بابا نگار؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پویان دیگه