Monday, April 8, 2019

دوهفته تا نفس کشیدن دوباره

دنیای بامزه ایه دنیای رقابت کاری!
رقابتی که طعنه به تنفر میزنه.... 
حسم نسبت به امبر، اینطوریه سر کار! میخواد بهترین باشه، بالاترین، بامزه ترین، "ترین"... و خیلی هم خوبه که آدم جاه طلب باشه! صرفا بد میشه وقتی به دیگران از بالا به پایین نگاه میکنه و روزی که میفهمه همکارش داره شرکت رو ترک میکنه، محل سگ هم نمیذاره که انگار به اون خنجر زدن! 
مسخره است قشنگ. مسخره تر اینکه من دارم وقت میذارم و درباره اش مینویسم!

اینجا، بد بودم! کمرنگ بودم، روز به روز درونگرا و درونگراتر و بی علاقه تر به کار بودم و شدم. چیزی که با ذات فعال من نمیخونه... و بخش خوبیش قطعا تقصیر خودمه. اما واااااای که چقدر خوشحالم که دارم میرم. که روزشماری میکنم کمتر از دو هفته باقی مونده رو...
وااااااااااااااااااااااااای که چقدر حال دلم بهتره! و چقدر قبلا نمیدونستم که حال دلم خوب نیست...

بهار خوبی شروع شده امسال. هرچقدر هم من با خودم گره های باز نکرده داشته باشم...


بعد از پست نوشت: تا پابلیش رو زدم، امبر برگشت و رو بهم گفت نگاااار، داری میری! و من چشمهام گرد شد که سلام کارما! سلام قضاوت زودهنگام! سلام زندگی دوباره ای که نمیدونم کی میخوام شروع کنم! :))

No comments:

Post a Comment