Tuesday, March 19, 2019

شعشعه

شاید اگه هروقت دیگه بود، همه چیز سورئال مینمود...
حالت تهوع دارم. داشتم یعنی. قرار بود با مامان بابا و بهزاد بریم کیتو. سالگرد ملی شذن نفت. اما به جاش نشستم بیرون استارباکس. زل زده ام به دیوار پر زرق و برق تیفانی و هتل کنراد، طرف دیگه خیابون. و گوشم پره از صدای بیخانمان اینطرف خیابون که مدام تکرار میکنه street sense... شاید هم street cents... اما اینطرف خیابون آفتاب داره... نمیتونم به راحتی و به خاطر فاصله طبقاتی ببازمش... حتی اگه لباسهای اون طرف خیابون رو ترجیح بدم...
شاید اگه هروقت دیگه بود، همه چی سورئال مینمود. حتی گنجشک هایی بی ترس میان و روی میز من قدم میزنن...

اما نیست. وقت دیگه ای نیست. اتفاقا همه چیز واقعی میزنه... که من به هوش بیام که دارم انتخاب میکنم این روزهای واقعی، روزهای پایانم باشند یا روزهای شروع دوباره ام.

بیخانمان این طرف خیابون از بعضی میپرسه سهم قهوه امروزشون رو خورده اند یا نه... من اینجا نشسته ام، هرچی توی معده و روده به قل قل افتاده رو با چای سبز و بوی تند نعناع سرکوب میکنم و با بارش آفتاب، انرژی میگرم...

راستی، قرص هام رو قطع کردم. پریودم رو عقب و عقب تر میندازن. و من همون قدر که به مرگ دلبسته ام، از بیماری، از توقف چرخش طبیعت و خسته شدن آفتاب از درخشیدن، میترسم.

No comments:

Post a Comment