Tuesday, April 22, 2014

Life can show its happy faces too :-)

از شنگولیهای زندگی... فارغ از شدنی بودن یا نبودنش:
"We really like the art you submitted and think it will perfectly suit this new exhibition. For that reason we’ve decided to offer you a place in the exhibition...
The exhibition will be held at the Menier Gallery in London, a new arts venue based in a former factory located between the Tate Modern and the Shard. The show will run from the 28th of July to the 2nd of August 2014 as part of the S.L.A.M. (http://www.southlondonartmap.com) art and culture event..."



----- سلام -----

و لنز جدید....
هوراااا هوراااااااا!

و این متن از بوبن، هدیه‌ای آگاه، به خودم.... 
چقدر بوبن دوست دارم. چقدر...
دوست داشتن کسی در حکم خواندن اوست.در حکم آن است که بتوانیم تمامی جمله هایی را که در دل دیگری است بخوانیم... آنگاه که بدین سان سرگرم خواندن دیگری می شویم، به او امکان تنفس می دهیم، یعنی او را هستی می بخشیم... هولناکترین اتفاقی که می تواند میان دو انسان دلبسته‌ی یکدیگر روی دهد، این است که یکی از آن دو گمان برد که همه چیز دیگری را خوانده است و این سبب گردد که از او دور شود، چرا که با خواندن است که می‌نویسیم، اما به نحوی بس اسرارآمیز، و دلِ دیگری، کتابی است که بتدریج نگاشته می‌شود و جمله‌های آن می تواند با گذشت زمان "غنـــــــــــــا" یابد. ساخت و پرداخت دل آدمی، تنها آنگاه به نقطه پایان می رسد که مرگ آن را از میان ببرد. تا واپسیـــــــــــن دم، محتوای کتاب می تواند تغییر پذیرد. تا آن زمان که دیگری زنده است، خواندن آنچه می خوانیم پایان نمی پذیرد. 
کریستین بوبن از کتاب "نور جهان"
و این جمله‌های دزدی از دوستم و عکسی که همراهش کرده بود:
هر مرد بایستی دستانی عضلانی و قوی داشته باشد. برای کار. برای جنگیدن. برای عشق بازی. برای نوشتن و برای محافظت.


قدم زدن دوست دارم. آواز خوندن دوست دارم. خندیدن و عکاسی و رقص دوست دارم... دیوانگی دوست دارم... اما گفتگو. لازمه. حیاتیه. برای لبخند نگار، و هر زن دیگه‌ای، گفتگو حیاتیه....

دیرترنوشت: فهمیدم 11 صبح این رو پست کردم و بعد آپدیت کردم رو بعضی نوشته‌هایی که یادم نیست چی بودن! گیجم. شادم. شادمانی بی/با سبب....

No comments:

Post a Comment