سکوتم، خودم رو میترساند...
بقیه را، ندانم.
مردهام. زنده به گورم کردهاند...
این دختر شرقی را.
آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد،
يک نفر در آب دارد میسپارد جان
يک نفر دارد که دست و پای دائم میزند
روی ِ اين دريای ِ تند و تيره و سنگين که میدانيد،
آن زمان که مست هستيد
از خيال ِ دست يابيدن به دشمن،
آن زمان که پيش ِ خود بيهوده پنداريد
که گرفتستيد دست ِ ناتوان را
تا توانائی ِ بهتر را پديد آريد،
آن زمان که تنگ میبنديد
بر کمرهاتان کمربند...
در چه هنگامی بگويم؟
يک نفر در آب دارد میکند بيهوده جان، قربان.
آی آدمها که بر ساحل بساط ِ دلگشا داريد،
نان به سفره جامه تان بر تن،
يک نفر در آب میخواند شما را
موج ِ سنگين را به دست ِ خسته میکوبد،
باز میدارد دهان با چشم ِ از وحشت دريده
سايههاتان را ز راه ِ دور ديده،
آب را بلعيده در گود ِ کبود و هر زمان بيتابیاش افزون.
میکند زين آبها بيرون
گاه سر، گه پا،
آی آدمها!
او ز راه ِ مرگ اين کهنه جهان را بازمیپايد،
میزند فرياد و امّيد ِ کمک دارد.
آی آدمها که روی ِ ساحل ِ آرام در کار ِ تماشائيد!
موج میکوبد به روی ِ ساحل ِ خاموش،
پخش میگردد چنان مستی به جای افتاده. بس مدهوش
میرود، نعرهزنان اين بانگ باز از دور میآيد،
آی آدمها!
و صدای ِ باد هر دم دلگزاتر،
در صدای ِ باد بانگ ِ او رهاتر،
از ميان ِ آبهای ِ دور و نزديک
باز در گوش اين نداها،
آی آدمها!
The English patient-1996
هانا: اگه من یه شب برای دیدنت نیومدم چیکار میکنی؟*
کیپ: سعی میکنم منتظرت نباشم
هانا:آره اما اگه خیلی دیر شد و من نیومدم چی؟
کیپ:فکر میکنم حتماً یه دلیلی وجود داشته
هانا:نمیای که منو پیدا کنی؟، این منو مجبور میکنه که دیگه هیچ وقت نخوام بیام اینجا، من به خودم میگفتم اون همهی روز جستجو میکنه و شب که میرسه میخواد پیدا بشه
کیپ: من میخوام، میخوام که تو پیدام کنی، میخوام که پیدا بشم
.............
الماشی: هر شب من قلبم رو از جا میکنم، اما هر صبح دوباره همونجاست
هدیه تولد من به شما یک عکس از مردی ست که به این جملهاش معروف شد که "به سراغ زنان که می روی شلاق را فراموش نکن!"
اما در جای دیگری نوشت: "زن کامل، زنیست که اگر کسی را دوست داشته باشد، زمین را به آسمان می دوزد. من این خدای عشق و شراب (دیونیزوس) را به خوبی می شناسم... اوه، چه حیوان درنده خو، خطرناک، موذی اما شیرین و مطبوعی است!"
و این هم تنها عکسی ست که نیچه با معشوقه اش لو آندره سالومه داره :) این آقایی که وسط ایستاده هم پل ره، دوست و رقیب عشقی نیچه است!
تولدتون مبارک و امیدوارم همیشه یک زن کامل بمانید ! :*
جلسه داستان خوانى عباس معروفى... داستانش تموم شد... از تو جمعيت يكى پرسيد: اين تو ايران چاپ شده؟ يه لبخند محجوبانه اى زد: نه، ما كه ايرانى نيستيم......و ابراهیم نبوی داره میاد آمریکا... فکر کنم شیکاگو هم میاد... کاش میشد یک بار با این بشر میشستم تو کافه و قهوه میخوردم! یک بار، با کسی که نوشته و درک کرده که "از حوضه زبانی خودش دور شده"، از نزدیک حرف میزدم...
خيلى غم انگيز بود.
جودی عزیز
اگر دقت کرده باشی نوشتم تا دیروز! و حقیقت این است که تا دیروز حسادت میکردم ولی الان دیگر نه! چون من هم یک نفر را دارم که برایم نامه مینویسد، نامه هایی صمیمانه تر و بهتر از نامه های تو! حتی دست خطش از دست خط تو خیلی بهتر است، مثل افراد دیگر نامه را محترمانه و رسمی شروع نمیکند! در کارش ریا نمیبینم، میتوانم بگویم حتی از تو هم کاملتر است! نامه اش بوی بهار نارنج میدهد!
از دیروز تا به حال نامه اش را 20 بار خواندهام ولی باز دلم میخواهد بیشتر بخوانمش، چون واقعا نامه ای است که از ته دل و صمیمانه نوشته شده است!
نمیخواهم بیشتر از این سرت را درد بیاورم، به بابا لنگ دراز سلام مرا برسان!
دوست دارم نامه را به سبک تو تمام کنم:
ارادتمند شما
یک انسان نه چندان معمولی