Monday, April 9, 2012

دو کلاغ سیاه

دو کلاغ سیاه... و نگاری که لبخند می‌زند...

چرا بعضی‌ها اینقدر خوبند و بعضی‌ها اینقدر سخت...؟!

*
پینوشت بعد از تحریر:
نه نه نه... نه نه نه نه... نه! این دو خط آرومم نمی کنه....

بزم تو... رقص آرومم می‌شه... "توی من فریاد می‌شه... نمی تونم ساکت شم..." 
خنده‌هات... مثل تیری بر حباب... من رو آروم می کنه... زخمه بر من می‌زنه... نمی‌تونم ساکت شم...
"شکارچی توی دامم گیر کردی... چه طعمه لذیذی... چه شکار شیرینی..."

- شده خون بالا بیاری؟
- از شادی... و رقصان بین آدمهای کور... که نابینا حیف است اگر بناممشان...
ترکهای زیر پوست ما... خواهند شکست و فواره می‌زنند... خونالود... خونابه‌ریز... که ققنوسی از خون ببالد...

These are the days my friend
We know they'll never end
We'll sing and dance forever and a day
We'll live the life we choose
We'll fight and never lose
For we are young and sure to have our way.
La la la la...


1 comment: