فکر کنم برای اولین بار توی زندگیم دارم «آگاهانه» مرزهام رو مشخص میکنم. بهشون فکر میکنم، به بیانم و شیوه مطرح کردنشون فکر میکنم و در عین اینکه این پروسه دردناکه، اما حس خیلی خیلی خوبی بهم میده! اونقدر که رفتم برای خودم جایزه یه دوجین گل سرخ خریدم! چرا که نه! 🙂
***
و این رو هم بنویسم که بعدا یادم بیاد که یکی از پراسترسترین دوران زندگیم رو رد کردم، و رد شد، و رد میشه. دوران سوسک و موریانه و تاخیر در کارهای تعمیر خونه و بودجهبندی و دستشویی سورمهای و صورتی و سبز وخرید در دوش و کاشی و رنگ دیوار و فن گاز و تعمیر خشک کن و استرس پول و ورایزن که پولم رو بالا کشیده و پپکو که اکانت برقم رو درست نمیکنه و داره جریمهام میکنه برای تأخیر و داستان دادگاه برای جریمه سرعت و هزینه های باغچه و تمام استرسهای کار و استیو و استیو و استیو و بابا و مامان و بهزاد و افسردگی و دوباره نزدیک شدن به بستری توی بیمارستان و ایربیاندبی و کوید گرفتن بچه مارتاین و....
آهان این وسط اضافه کن به خارش بیامان دستم که فکر کنم به خاطر poison ivy ئه...
نمیدونم چرا زندگیم اینجوریه. به قول این خانوم تراپیسته، آدم دلیلی هم نداره به بدبختیهاش (البته اون گفت تراماهاش) معنا بچسبونه...
اما...
ای نگار آینده، اگه در پی دوره راهنمایی و دبیرستان، و همچنین دوره بعد از بهروز، از این دوره هم به سلامت گذشتی ملخک، خداییش هر دوره دیگهای رو هم میتونی بگذرونی.
اوهوم.
https://www.instagram.com/reel/CgXWXipl1CG/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
No comments:
Post a Comment