اوکی. حرف زدیم. یعنی ده شب وسط هفته، رفتم خونه اش که حرف بزنیم. حتی چای هم نمیخواستم!
اما واقعا چرا من خیلی وقتها اعجاز حرف زدن رو دست کم میگیرم، نمیدونم...
خوب بود. نه. عالی بود. و من یه آدم با درون پر آشوب رفتم خونه اش، و دو شب که برگشتم، وسط خیابان های خالی، رقصان چرخ میزدم...
زمان، همیشه و همه جا، درد آشوب من است...
چهار تا شش ماه.
تا چه شود.
No comments:
Post a Comment