با مامان حرف میزنیم.... من خیلی شبیه بابام...
بابا عکس فیسبوک پست میکنه. توی آینه نگاه میکنم خودم رو وعکسش رو.... من خیلی شبیه بابام....
توی مترو نشستم که برگردم خونه... دختر و پدری حرف میزنند، هم رو بغل میکنند... دختر گریه میکنه.... به باباش تکیه میکنه....
من خیلی شبیه بابام...
و بعد میام خونه. خستهام و تمام بدنم درد میکنه. نتفلیکس میذارم. قسمت اول سری سوم خانه پوشالی....
صحنه اول.
و باباش...
من.
میترسم.
No comments:
Post a Comment