Thursday, May 16, 2013

پاریس، بدون دوست

ماری کوری از دوران دبیرستان یا شاید حتی راهنمایی قهرمان زندگیم بوده. زنی زیبا، با عطش فراوان برای دونستن. و بیشتر دونستن. و "کاری کردن". قهرمان زندگی من یک زن بود، که خودش بود و خودش. روی پای خودش وایساده بود و بی‌نیاز به دیگری، تکیه‌گاه دیگران بود...

یک زن مریض :-)

بیتعارف اگه روانشناسی امروز زندگیش رو بررسی کنه، مثل خیلی دیگه از "قهرمان"ها، به کمبودهای زیاد زندگی این آدم پی میبره....
من اما در دوران راهنمایی و دبیرستان، چیزی که میدیدم، قدرت بود و هست. توانایی و تلاش... تلاش تا حد مرگ...
و قشنگه برام که امروز وقتی باز برمیگردم و به این قهرمان زندگیم نگاه میکنم، اولین چیز مشترک بین خودم و اون رو تو اولین دیالوگ این فیلم پیدا میکنم:
- آخرین بار چی خوردی؟
- یادم نمیاد.
- کِی؟
یادم نمیاد...
.....
چه فرقی میکنه این دیالوگ بین نگار باشه و دوستهاش یا ماری کوری و استادش؟ چه فرقی میکنه این ماری کوری باشه که بیوقفه و بدون استراحت دادن به خودش، تلاش میکنه با نگار؟ و چه فرقی میکنه که نگار باشه که کار و زندگییش قاطی شدن یا ماری کوری...
شباهت بین خودم، نگار مریض و ماری کوری، این زن مریض و نگار، کم نمیبینم...
*
تمام سعیم رو میکنم 14 جولای پاریس باشم.
*
عجب پست لعنتی‌ای بود این. همینجا کپی و پیستش میکنم....
1- جعفري تازه داريد؟ سس فرانسوي چي؟ 
2- دوتا از نزديك‌ترين دوستانم درگير طلاق‌اند. طلاق طبعا تصميم خوشايندي نيست. دوران برزخ بدي دارد كه كسي كه جدايي را تجربه كرده، جنس‌اش را مي‌داند؛ هرچند فاجعه نيست و چاره است اما تلخي‌اش يك‌جور بدي زير زبان مي‌ماند خصوصا كه همسر سابق‌ات، صميمي‌ترين دوست يك‌دوره‌اي از زندگي‌ات هم باشد. در جريان حال و اوضاع‌شان بودم، بعد از اعلام تصميم‌شان، لال هم شدم - وگرفتاري زماني است كه دوست صميمي هردونفر باشي و كلا ته دل‌ات نتواني طرف كسي را بگيري، اين برزخ‌اش فكر كنم از آن‌يكي هم بيشتر است- شب بعد از جدايي زنگ زدند كه فلاني پاشو بيا. رفتم ولي در تمام طول راه به خودم گفتم كه آدم باش و ياركشي نكن. رفتم. ياركشي هم نكردم. هردو هم عصباني شدند. نشسته بودند به جمع‌آوري وسايل شخصي انگار هم وسطش زده بودند به كربلا، گريه و زاري. يك‌ساعتي نشستيم توي نشيمن در سكوت. ادل هم مي‌خواند آن‌ور براي خودش. مثلا هم گوش مي‌داديم. نمي‌داديم.
يكي‌دوساعتي كه گذشت يخ‌ها آب شد، واقعيت پذيرفته شد. هم‌ديگر را بغل كرديم. اشكي و آهي هم بغل‌دستش. گاهي چاره نيست. گفتم پاشيم خودمان را جمع كنيم. ديديم گرسنه‌ايم و نصفه‌شب است. تخم‌مرغ هميشه راه‌كار اين‌وقت‌هاست حتي براي مني كه از آن بيزارم. محتويات يخچال را چك كردم و گفتم غذا با من. 
3- نصفه‌شب است؟ همه‌جا بسته است؟ حال لباس پوشيدن و ماشين از پاركينگ بيرون كشيدن نداريد؟ دست‌به‌كار شويد و به تعدادي كه هستيد، تخم‌مرغ آب‌پز كنيد. جعفري يك سبزي الهي است. خدا وقتي مي‌خواسته به پشتيباني از آدم توي دهن ملائك بزند، جعفري را آفريده است. يك دسته كوچولو جعفري را برداريد. ريزريز خرد كنيد و پشت‌بندش همين كار را با يك پياز سفيد متوسط انجام دهيد. مخلوط‌شان كنيد و توي يك كاسه بريزيد. خيار شور هم اگر داريد يكي‌دوتا اضافه كنيد- نبود هم نبود- سس فرانسوي را به مخلوط اضافه كنيد (مايونز؟ هرچند حال نمي‌دهد ولي چاره نيست. رفسنجاني بهتر از رحيم‌مشايي است، در كل). تخم‌مرغ‌هاي پخته را روي تخته خرد خرد كنيد. نمك و فلفل‌سياه (فلفل‌سياه اگر در خانه‌تان نداريد، به نظرم رسما برويد بميريد) بپاشيد و داخل نان ساندويچي را پر كنيد. گوجه را هم ريز كرده به ساندويچ اضافه كنيد. ساندويچ را اگر از آن سس خوشمزه بالا مالامال كنيد، كار تمام شده. برويد و گاز بزنيد. 
4- برايم شب سختي بود. بنشيني وسايل زندگي مشترك دونفري كه شاهد عقدشان بودي را جمع‌وجور كني، سخت است. زدم توي باقالي‌ها به خنده و خاطره و يادم است/يادت هست؟‌ها. شب سنگيني بود. اكسيژن نبود. سقف ارتفاع نداشت. چاره نيست. وقتي مي‌خواهي مدرن زندگي كني، مدرن فكر كني، بايد در پرداخت هزينه‌ها هم مدرن باشي، در صبر هم مدرن باشي، در تاب آوردن هم. 
5- اگر سس فرانسوي نداشتيد، اگر جعفري نداشتيد، اگر نان ساندويچي نداشتيد، هميشه تخم‌مرغ داشته باشيد. تخم‌مرغ يك فرصت است هرچند كه بويش مطلوب‌تان نباشد؛ به‌نظرم بيست و چهار خرداد، همچنان كه به "ساكنين كوچه اختر" فكر مي‌كنيد، بي‌هيچ افتخاري، برويد و به رفسنجاني راي بدهيد. از جلوي بهشت‌زهرا، اوين و رجايي‌شهر هم اگر رد شديد، به ياد مهمانان‌اش دستي تكان دهيد، بوقي بزنيد.
"طلاق" کلمه بدیه این روزها برام....
*
دلم میخواد برم استانبول. سفر. یه جایی که مثل کف دست میشناسمش، اما ندیدمش تاحالا. میفهممش، اما زبونش رو نمیدونم... یه جای نزدیک، ولی دور....
و ته دلم هم غنج میره که کاش همراهش بود..... و باد باز به خودم میگم دلت تنهاییت رو هم بخواد! خرفت!
*
من یک مبارز ئم! یک مبارز لعنتی.

پینوشت: "عمود بر هم" :-)
خوشحالم که باز میتونم لبخند بزنم. لبخند واقعی، نه الکی. امیدوار کننده است...

No comments:

Post a Comment