Saturday, May 8, 2010

نگار خوشحاله

نگار دیگه الان یک اکیپ 10 نفری رفیق باحال (یعنی واقعاً خیلی باحال) داره که حتی دیدنشون توی 5دقیقه هم سرکیف می آرتش... مثل امشب... حتی وقتی خیط شه و از بالا پایین پریدن خبری نباشه... نگار خوشحاله...

نگار خوشحاله! درس می خونه، امتحان داره شدید، پیپر داره شدیدتر... اما خوشحاله چون حتی وقتی استادش بهش گیر می ده، به مقاله ای که نوشته، مشکلش نه محتوی است بلکه "گرامر زبانت درست نیست" یا "نباید توی پرانتز رفرنس بدی، باید فوت نوت باشه!!!" گیر ملا لغتی از استادی که حداقل یک ترم تمام از دستش حرص و خون جگر خوردی، می چسبه... وقتی حالیت می شه که گیر دیگه ای نداشته که بده!!! نگار خوشحاله!

نگار داره می میره که تابستون بیاد! پسر داییش می آد که فکر کنم دوسالی هست که ندیدتش و دلش تنگه، قراره سفر بره (زیااااد) فیلم ببینه (زیادترررر) و احیاناً پایان نامه اش را ببنده! قراره سه ماه پربار اما سرخوشی داشته باشه... نگار خوشحاله....

اوه! یادم رفت بگم! در راستای فیلم هندی شدن زندگی من، این ترم داره با هپی اندینگ سیستم تموم می شه! به امید خدا!!! مقاله هارو با خون دل و جگر نوشتم و خوب شدند... پرزنتیشن ها یکی متوسط، یکی عالی شد... امتحان را یک ساعت مونده به امتحان، بالاخره خوندنش را تموم کردم و خوب پیش رفت... نگار خونه دار شده (یعنی می شه از دوماه دیگه) و یکی از مشغولیات ذهنی اش حداقل فروکش کرده... مهمتر از همه! استاد راهنمادار شده!!!! وقتی می گن همه کارهامون عاروننگه، راست می گن والله!!! مردم اول استاد راهنما پیدا می کنن، درباره پروژه بحث می کنن و بعد پروپوزال می دن... من پروپوزال کامل داشتم، دربه در به عالم و آدم: "استاد من می شی"؟؟؟؟ خود این آمریکایی ها هم به معذرت خواستن افتاده بودن از این بلاهای عجیب غریبی که سر این پروژه سر من اومد... پیر شدم!!! به هرحال هپی اند شد ماجرا: الان یک جماعت مولتی-کالچرال روی پایان نامه من همکاری می کنند

-ببین، من می فهمم که به طرز احمقانه ای دارم کلمه خارجکی بلغور می کنم... اما بذارش به حساب این که دغدغه بزرگ زندگی یک سال گذشته من، مبتنی بر زبان ضعیفمه... که از هرفرصتی برای تمرین ذهنیش استفاده می کنم... حتی اگه بلاگم باشه که به زبان فارسی و دوست داشتنی خودمه... دیگه این یک صفحه "مال" منه و زبانش با من تعریف می شه... هرچند خودم کاملاً از مخالفان سرسخت تازه به دوران رسیده هایی  بودم (و هستم) که وسط حرف زدنشون کلمه انگلیسی پرت می کنن... می دونم بحث همونه که "هرچی برای خود می پسندی" و غیره... اما نمی دونم چرا همش اون آهنگ بینش پژوه می آد تو ذهنم: "به باباش می گه پاپا... چون دو سه هفته بوده پاریس!!!"

جماعت مولتی کالچرال شامل استاد راهنمای ترک (ترکیه)، استاد متخصص ایرانی-آلمانی و همچنین استاد چینی همراه با خودم که ایرانی باشم!!! یکی از استانبول اومده، یکی از میشیگان، یکی از شانگهای و من از تهران/اصفهان... این جماعت عجیب ولی دوست داشتنی را دوست دارم!!! نگار خوشحاله و زندگیش به آرامش داره برمی گرده...

نگار ... همین دیگه...

نگار دوست داره پرواز کنه، اما هنوز بالهاشو نشناخته... می شناسه بالاخره...

4 comments: