Saturday, February 19, 2011

یه روز خوب می آد، می دونم...

روزگار خوبی نیست... نه نه! روز گار خوبی نیست!

روز گار خوبی نیست وقتی دیگه مریم هم صداش در می آد و می گه روزگار خوبی نیست...
روزگر خوبی نیست وقتی تو هوایی و نمی تونی خودتو برسونی به زمین...
روزگار خوبی نیست وقتی گیل می خوام و به گیک ایمیل می زنم...
روزگار خوبی نیست وقتی همه دمغند، وقتی همه خسته اند...

یه روز خوب می آد، می دونم.

می دونم از اونجا که مصرف شیرکاکائوم زیاد شده...
می دونم از اونجا که چشمهارو می بینم که به خشم و به امید، برق می زنند...
می دونم از اونجا که آدمهای دور و برم از فرط ناامیدی لبخند می زنند، بلکه می خندند...
می دونم از اونجا که "می خوام"! و وقتی می خوام می شه! و این بار فقط من نیستم که می خوام...

یه روز خوب می آد، می دونم.
اون روز خوب، کلی جیغ می کشم با نفس های عمیق...
اون روز خوب، یه عالمه آدم رو می بوسم. یه عالمه آدم رو بغل می کنم...
اون روز خوب، باز من کوله ام را برمی دارم و می رم سفر. دور و نزدیک، نزدیک و دور...
اون روز خوب، شروع می کنم آواز خوندن از ته دل، شب و روز و روز و شب... صدام رو هم از ترس قطع نمی کنم...

یه روز خوب می آد، می دونم...

1 comment:

  1. نمیدونم چرا احساس میکنم اون روز خوب خیلی نزدیکه ... شاید چون میخوای ، از ته دل هم میخوای :)
    و روزهای خوب فقط منتظرن که آدم صداشون بزنه ...

    ReplyDelete