Friday, August 28, 2015

شوخی

کدوم فیلم بود؟ چی بود؟ کجا بود...؟
میگفت ملت آنچنان راحت از رفتن و جنگیدن و مردن حرف میزنن، از مرگ در راه انقلاب حرف میزنن... از شهادت در راه وطن حرف میزنن که انگار بازیه... انگار شوخیه... انگار خوابه... امشب میمیرند و فردا از خواب پا میشند و ادامه میدن...
این دیروز بود...
امروز اما، ملت آنچنان راحت از خودکشی حرف میزنن، از مرگ در راه جنبش حرف میزنن... از طلاق برای زندگی بهتر برای همه، حرف میزنن که انگار بازیه... انگار شوخیه... انگار خوابه... امشب دنیا میمیره، و فردا از خواب پا میشند و ادامه پیدا میکنه...

"خیلی دوری... درک نمیشی و درک نمیکنی...." 
چقدر این جمله "واقعی" ئه...؟
فکر من چقدر مشغوله.... چقدر....
و اسهال دارم. به ساعتی معلق بین نه صبح و یک بعد از ظهر...

Monday, August 10, 2015

خـ خـ خـ خفه....

این که من میکنم، درست نیست.
نمیدونم چی درسته، اما این درست نیست....

شرکتهای دیگه معماری رو نگاه میکنم و روز به روز بیشتر مطمئن میشم که جایی که هستم درسته... پس نارضایتی ام از کاریه که میکنم... یا کارهایی که نمیکنم... 
شاید باید بیشتر بخونم...
شاید باید با میکا تماس بگیرم و برم پاره وقت درس بدم...
شاید باید رقص رو جدی تر بگیرم... جایی شکلی حتی آنلاین اجرا داشته باشم...
شاید باید هرچه زودتر برگردم به موسیقی... آواز بخونم...
شاید باید برم یه ساز جدید رو خیلی جدی تر از جدی یاد بگیرم...

دارم خفه میشم.
و این درست نیست....