Wednesday, February 9, 2011

بِزی ای خرِ نازنین

زندگی خرکی یعنی زنگ می زنی دوستت می گی "فرم های فکس رو باید چیکار کنم و سه ساعت روضه می خونی و ..." و دوستت هی گیج میزنه و تو آخرش می فهمی که گفتی فکس به جای تکس!

زندگی خرکی یعنی بیست روز دیگه باید تز تحویل بدی، و طی هفته آینده یه پرزانته داشته باشی، دوتا پروپوزال ریسرچ تحویل بدی، خلاصه یه کتاب تحویل بدی و هوارتا خورده کاری دیگه و نهایتاً عین خر خوابیدی، بازم خوابت می آد و باز هم می ری می خوابی.

زندگی خرکی یعنی دلت سیب زمینی می خواد، اما حال نداری بشوریش و خورد کنی، پس به جاش تخم مرغ می خوری.

زندگی خرکی یعنی امروز هوا سرده، اما تو کمتر از دیروز لباس پوشیدی و می ری بیرون. فردا که دوباره زیاد می پوشی، هوا همچین گرم می شه در حد فحش...

زندگی خرکی یعنی من منتظرم. منتظر که یکی تو ایران بالاخره لنگش کنه و یکی هم اینجا دلش بسوزه و به من پذیرش بده. بلکه من یه کم خوشحال شم.

زندگی خرکی یعنی تو از همه کشورهایی که تاحالا دیدی، از آمریکا بیشتر از همشون بدت می آد، اما مجبوری اونجا زندگی کنی، چون همه راه ها به رم ختم می شه.

زندگی خرکی یعنی من می خوام برم ایران، اما هی اصرار دارم به خودم بقبولونم که پل های پشت سرم رو دارم خراب می کنم و نمی شه که برگردم! مگه مرض داری دختر؟

زندگی خرکی یعنی هی تو دلت بال بال می زنی و هی به خودت جو می دی که آیا 5روز دیگه چی می شه، فقط برای این که آیه یأس لعنتی دلت رو خفه کنی.

زندگی خرکی یعنی کلی به دلت صابون زدی و بدتر از اون، آفاق رو پر کردی که جمع جمیع خانواده ات می خوان بیان پیشت، بعد کاملاً خودآگاه خیط می شی و می مونی که گریه کنی یا به بلاهت خودت بخندی.

زندگی خرکی یعنی دوتا چروک ریز زیر چشمهات کشف می کنی که نمی خوان برن! بعد با چسب پوستتو می کشی به خیال این که خوب می شه!

زندگی خرکی یعنی تو، آخر این سال تحصیلی، 21 سال از روزی که شروع کردی به "تحصیل" خواهد گذشت و عین خر می خوای برسونی اش به 30 سال! بعدش هم آرزوت اینه که بمونی تو هم تحصیل-گاه و در نیای!!!

زندگی خرکی ایده آله برای اونها که همون خری هستند که بودند، فقط پالونشون هی عوض می شه!!!

No comments:

Post a Comment