Sunday, September 27, 2020

دنیای ‏قدیمی ‏قدیمی ‏جدید

هفت صبح، رفتم بالای سر مامان که بگم دنیام چه عوض شده... که بپرسم چرا نمیپرسه متوقف کردن قرص هام روم چه تأثیری داره... اینکه قرصهام رو متوقف کردم، معنیش این نیست که من دیگه بای پولار نیستم. معنیش این نیست که درگیر موج های کنترل نشده افسردگی و شیدایی نمیشم... میخواستم بهش بگم که دنیام جدید شده. که صرف اینکه میدونم این موج ها اسم دارن، کنترلم رو روی خودم بهتر کرده... همچنان سخته. خیلی زیاد. همچنان ماسک میزنم و اونقدر خوب مخفی میکنم که آدمها سخت میفهمند چقدر ریخته ام به هم... اما لااقل از هزاران لایه جنگ درون، چند لایه ای کم شده... و این خیییییلی مهمه. دیگه تا حد مرگ خسته نیستم. دیگه با خودم نمیجنگم. صرفا افسرده ام. همین. میذارم روون و راحت افسرده باشم. غمگین باشم... باهاش نمیجنگم. میذارم نگار یک و نگار دو، با هم همچنان کلنجار برن... که همدیگه رو بدرند... اما لااقل نگار سه که داره بهشون نگاه میکنه، وارد بازی قضاوت نمیشه... میخواستم همون که به نرگس گفتم رو به مامان هم بگم. که چقدر خوشحالم که به چشم دیدم که یه فاز بود و اومد و رد شد... که I didn't act on it and let it go... و کار کرد. که نگار سه به خودش یادآوری میکرد که افسرده ای. باش. اما یادت هم باشه که میاد و میگذره... و گذشت... و اگه دیشب تنها بودم، حساااابی جشن میگرفتم.

همه اینها رو میخواستم بهش بگم. اما وقتی رفتم بالای سرش، خواب بود. بیدارش نکردم. لبخند زدم. برگشتم.

وقتشه برگردم خونه.

Tuesday, September 22, 2020

 هنوز نفهمیده ام که فیلم دیدن برام خوبه یا بد... سریال دیدن در واقع...
حداقل الان که گیر کرده ام یه جایی بین لوسیفر بودن و مگنیفیسنت بودن!!! بین مورنینگ استار و لورنزو د مدیچی...
و حالم، روان سادیستیه که به جای شراب، جام خون دادن بهش... خوشحاله از مزه مزه کردن قدرتی که توی خودش میبینه. اما میدونه تمام ناتمام خودش هم نیست هنوز... که کافی نیست هنوز...

اما راستش، بعد از دو سال، باز خودمم! همون خون آشام همیشگی... همون دردآشام آشنا...


I CAN’T SAY THAT I CAN CHANGE THE WORLD
(BUT IF YOU LET ME)
I CAN MAKE ANOTHER WORLD FOR US
LET ME SUFFER
ALL FOR YOU
MAKE THIS VISION
ALL BRAND NEW
(WE CAN FIGHT THEM)
I CAN’T SAY THAT I CAN WIN IT ALL
(COME WITH ME AND)
I WILL MAKE MY WORDS STAND TALL
  (LET ME DO THIS)

باز خودمم. خود خودم... همون که با بهزاد، حرف میزنه و رؤیاها میبافه... به مساحت دنیا.
و چقدر هم که خودم رو دوست دارم... خرجش یک خودکشی بود. اما ارزید. می ارزه.




Lucifer N Morningstar

I'm a little devil of my own...
But it's okay. Even Lucifer can enjoy her little heven.

Wednesday, September 16, 2020

فردا، ‏روزشه...

فردا، میشه سیزده سال که خودم رو مکتوب میکنم توی بلاگ... نحسه؟ فکر نکنم. هر وقت خودم رو مکتوب کردم، ذهنم سالم تر مونده... 
حالا چه اینجا، چه فیسبوک، چه اینستا رادیو، چه اینستاگرام، چه رقص، چه آواز، چه نقاشی، چه عکاسی، چه مدل بودن... مهم همیشه این بوده که خروجی داشته باشم. که راکد نشم توی خودم و ذهن خودم. وگرنه که میگندم... به تجربه...
همیشه از خودم شاکی ام که چرا یه کار رو تا آخر نمیبرم جلو... که چرا منظم، پایبند تولید یه اثر و کار نمیمونم... و فکر کنم بعد از این همه سال، حتی اگه نتونم بپذیرم، جوابش مشخص باشه: مهم اثر نیست، مهم منم. مهم بیرون پاشیدن منه... هربار یه جور... 
خودم شاید بیشتر از هرکسی خوشم نیاد از این تیکه پاره و نصفه نیمه بودن، اما «این» و «همه این» مجموعه، منم! با همه بالا و پایین هاش...

و من، بالاخره روزی روزگاری یاد میگیرم که خودم رو دوست داشته باشم... کمی مهربان تر...

راستی، از قشنگی های روزگار اینکه سالگرد مکتوب کردنم، و ساگرد شهروند شدنم، یک روزند. فردا میشه یک سال که یک ایرانی-آمریکایی هستم.