Thursday, September 24, 2015

شهردار

کریگ یه چیزی گفت، نگار توش بود...
کامیشیا خندید...
برگشتم گفتم چی؟
گفت هیچی فرنداندو دنبال کاندید برای شهردار جدید میگرده، گفتم اسم تو رو بذاره!
پشتم رو کردم! با لبخند!
خوشحالم؟ 
نه.
چرا؟
چون دیوید بهم گفته بود کی میدونه؟ شاید رئیس جمهور شدی... تنزل پیدا کردم به شهردار ;-)

Wednesday, September 23, 2015

زندگی شخصی

خستمه.
از نقش بازی کردن خودم، برای خودم، خسته ام.
از زندگی زیادی پیچیده ای که واسه خودم ساخته ام، خسته ام.
از محیطی که خودم رو واردش کردم و تحمل دیوانگی نداره، خسته ام.
از اینکه به زور میخوام خودم رو تغییر بدم و نمیتونم، خسته ام.

من خسته ام.

و اگه یه بار بخوام تعارف رو با خودم کنار بذارم، باید فریاد بزنم که دلم لک زده برای شونه ای که سرم رو بذارم روش و تا مدتهااااا سکوت کنم. سکوت....
این نیازهای طبیعی و ساده من که مدام میزنم تو سرشون و ندیده میگیرمشون....

Monday, September 14, 2015

قلب تپنده...

خوشحال و شاد و خندانم، قدر دنیا رو لای لای لای!
زندگی شخصیم خوبه. زندگی اجتماعیم خوبه. زندگی حرفه ایم خوبه...
و فردا سالگرد نوشتنمه. بلاگ نوشتنم.
و چقدر دوره دخترک در هم شکسته دیروز با زن شاد و سرخوش امروز :-)

"مسابقه بردیم!" من هنوز زنده ام!
آدم زنده بردم! من هنوز زندگی میکنم!

Thursday, September 3, 2015

رنگ بپاش! بشّاش!

بعد از عمری دارم باز روی پروژه طراحی داخلی کار میکنم... دو، سه تا چیز فهمیدم: یک. چقدررررررر طراحی شهری بیشتر دوست دارم! دو. چقدررر پویا زیست روم تأثیر گذاشته. سه. چقدر متریال نمیشناسم و نمیخوام هم که بشناسم!

و رد راستای تحقیقات لازمه انجام شده، چقدررررررررررررررررر گوگل و طراحی داخلی هاش، مهدکودکه!!!

بیربط نوشت: M. نقطه.