Sunday, January 30, 2011

کاش می شد "نیاز" رو سروته نوشت

از فیسبوک خودم:

"زندگی صحنه یکتای هنرمندی:
1. ماست
2. من است
3. تو است
4. آنهاست
5. گندش بگیرند"

از خدا پنهوون نیست، از شما چه پنهون، حال استانداردی ندارم. خیلی سالها قبل تولدم یه چنین شبهایی دارم. اما پکیدم امروز ییهو...
موسیقی متن داریوش گذاشتم. جواب داد. ترکیدم و ریخت اون که باید بریزه...

آنچنان دروغگوی بزرگی ام که خودم گاهی از خودم می ترسم. که خودم هم خودمو باور می کنم... نیست! اون چیزهایی که می گم نیست! چرا باور می کنید منو؟ چرا می ذارید دروغگو باشم؟ چرا؟؟؟؟ 
چه احمقانه...
نمی خوام زندگی ام دروغ باشه. اما این به این معنی نیست که دروغگو نخواهم بود... بهتره زندگی خودشو با دروغهام هماهنگ کنه... 

از شادابی و شادی احمقانه ام حالم به هم می خوره. اما الان بیشترین چیزیه که بهش نیاز دارم.

پینوشت بعد از تحریر: چشمهام می سوزه.

Thursday, January 27, 2011

ما ایرانی هستیم

دیگه توضیح نمی خواد که... تکه ای از سفرنامه ای هم از شاملو گوش می دم و ... می خندم! چیکار کنم دیگه؟
"صل علی محمد اند آل هیز فمیلی..."... شاملوی عزیز، روحت شاد...


Wednesday, January 26, 2011

برف می بارد، برف....

هوالبارش

امروز روز خوبی بود... زیر برف قدم زدم، چشمهامو بستم و دهنم رو باز... برف تازه خوردم... آواز خوندم...
برف
بررف
برررف

یک عالمه روی صورتم بارید، روی چشمهام، دستهام، موهام... و بیشتر از همه دماغم
D;
و فکر کردم که این اولین باره که موهام رنگ برف می بینند... چه ظلمی... حجاب ایران تا مدتها نمی ذاشت و اینجا هیچ وقت زیر برف بیرون نرفته بودم... تگرگ که دیگه جای خود...
*
حرف زدم. خوندم، نوشتم، خودم را شناختم... بیشتر از قبل...
*
امروز برای اولین بار گوشت پختم! حیا کن نگار! یه کاری کردی حالا! هی جار بزن... ضایع!
*
امروز این آهنگ رو شنیدم... از پوسی کت دالز خوشم نمی آد. دیوانگیشان، حماقت واره برای من، نه جنون واری که می تونه دلچسب باشه برام... اما این آهنگ و شعرش، ارزش شنیدن داشت... و ارزش با ریتمش توی کوچه های شارلوتس ویل رژه رفتن...
*
امروز روز خوبی بود. روزهای بهتر در راهند...
امروزم سورئال نبود، اما خوب بود...
*
پی نوشت اول: اومدم دکمه پابلیش را بزنم که رادیو فردا گفت: "اشکِ زنان (از سر ناراحتی) مردان را آرام می کند!" !!! بمیرررررررررررررید!
:))
پی نوشت دوم: تولد پویان، ابطحی عزیز، حسین ت، سپیده ح، شهریار پیشاپیش و پساپیش مبارک...

Tuesday, January 25, 2011

Spoil Me >:)

چه حس خوبی داره که لوووووووس کنی خودتو!
چه حس خوبی داره که نزدیکهای تولدت که می شه، مامانت عکس پروفایلشو عوض کنین به چنین چیزی:

چه خوبه که کلی مغز بذاری که کادو تولد از نینا چی بخوای مثلاً و آخرش جرقه که بوووومب! من قرمه سبزی می خوام!!! و باز کلی خودتو لوس کنی بین دختر عمه و پسر عمو و اینها و اونها که بببببببببله! ما اینیم! خاله جونیمون هم این تره!

چه خوبه که دایی ات لوست کنه با خرید بلیط کنسرت داریوش و فرامرز اصلانی! یه جای اضاقی هم دارم انگار! کسی نبود؟ D;

چه خوبه که بعد از 12 سال، سالومه ای داشته باشی که تند تند و زود زود تولدتو تبریک بگه.

چه خوبه که این داره یه جور رسم می شه واسم که نزدیکهای تولدم، با یه آدم جدید خیلی خوب آشنا می شم! تجربه هایی که تاحالا نداشته ام، شبها و ماه قبل از تولدم، تلپی از آسمون می افتن پایین! من اینو می ذارم به حساب کادو تولد خدای نگار! این قددددده می چسبه!

انتظار تولد شنگولی دارم! ویوا به دنیا اومدن نگار!

و این که... "نظریه اوج" یعنی صبح کله سحر، شیرکاکائو بریزی تو گیلاس شراب و بنوشی! بله ام!!!!!!!!

و هنوز عرق لوس شدنمان خشک نشده که باز لوستر می شویم! (ئه! لوس تر! نه لوستِر! :))) ) سحر می گه: به مناسبت تولد نگار...ی هفته عکس پروفایلم عکس من و نگار.....:)


Monday, January 24, 2011

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست

صبحم به خیر! تو آینه زل زدم به خودم. الان دقیقاً وصفم اینه: زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست.... یوهوووو! شنگولیسم باز می گردد...

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
...
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

...
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآره

بعد از تحریر نوشت: فکر کن که شنگول و منگول... اون وقت یک کاره رادیو فردا: فلانی کشته شد، چند تا بهمان اعدام شدند، اونور بمب گذاشتند، این ور خود کشی کرد.... بابا بیخیال شین تورو خداااااااااااااااااا
پشت هم گزارش سقوط برگ
پشت هم خطابه سایه ی مرگ
خبر خود سوزی ترانه كش
خبر توقیف یک صدای خوش
خبر پریدن عطر گلاب
خبر دزدیدن یک شعر ناب
...
تو فقط مبارک و خوش خبری
از همه گل خونه ها تازه تری
تو فقط حادثه ای خجسته ای
که غریبانه به گل نشسته ای

دنیارو بدین دست من، براتون بهشت می سازم... ترکیبی از احساس و هنر و زیبایی و عقل و منطق و اخلاق و ارزش... یک دیکتاتوری دلنشین...

Saturday, January 22, 2011

کباب ترکی و روان شناس

دیشب بعد از عمری رفتم مهمونی خارجکی! می دونستم که استاد راهنمام یه مهمونی خودمونی گرفته، من و دوتا دیگه رو دعوت کرده، از بقیه خبر نداشتم. حالا حساب کن که وقتی رسیدیم، دیدم خانوم روسه هم اونجاست! یعنــــــــــــــــــــــــی می خواستم بزنم تو سرش و تو سر خودم! مهمونی خوبی بود. همه چی اوکی بود. یه بچه دوساله اونجا بود که "قرمزه"(من) رو پسند کرد و قرمز هم اون رو! به میزان متنابهی حرف زدم! غذای ترکی خوردیم و چسبید و.. اما حضور او باعث شد یه کم بهم سخت بگذره. مثلاً وقتی می رفتم بالای منبر سخنرانی، حس این که باید عدالت رو رعایت کنم و به قیافه اون هم نگاه بکنم... خدایا چقدر دماغ این بشر بالاست!!! اون هم مشکل مشابه داشت. کاملاً حس کردم. بقیه چیزها؟ همه چی اوکی بود.
***
همیشه دلم می خواست برم پیش روان شناس! نه این که مشکلی داشته باشم... نه! برعکس وقتی خیلی داغونم، این آخرین چیزیه که بهش فکر می کنم. فکر می کنم مثل چک آب دکتر که هرکسی باید بره، این هم همه باید برن! نمی دونم چرا خیلی ها فراریند... به هرجال من دوست دارم برم پیش روان شناس!!!
حالا چرا نمی رم؟ چون آدمه! چون احساسات داره. چون با وجود این که جزو وظایف کاریشون یه طومار درازه که شخصی نکنن مطالب رو، اما از دید من امکان پذیر نیست. چون احساسات به من می رسه! من هم از دیدن هر احساسی درباره خودم، می ترسم! وقتی دارم خودمو می گم، از قضاوت شدن می ترسم! چندوقت پیش نوشتم: مثل یه مایع جیوه ای سبز کدرم... می تونم خیلی راحت شکل ظرف بگیرم. اونجوری بشم که آدم روبه روم بیشتر می خواد. یعنی نه این که خودم تغییر کنم. نه. اما اونقدر پیچیده هستم و اون قدر فکر می کنم پرزانته ای که از شخصیت خودم دارم، دست خودم هست که اون ابعادی رو نمود بدم که جذابترم می کنه... آدم ها، آدم های روبروشون رو تقلیل می دن به چندتا صفت. گاهی از خودم خوشم می آد که چه جوری اون صفت هارو می تونم بگیرم دستم... 
اما این درباره روان شناس صدق نمی کنه. نمی خوام در مقابل اون، خودی که دوست دارم، باشم. می خوام خودی که هستم باشم. که خودم باشم. خود خودم. شاید این همه از خودم می گم، واسه همینه... نمی دونم. 
واسه همین تا حالا دوست داشتم با دیوار، با بلاگ، با کاغذ و دقتر و کلمات و بالش و پتو حرف بزنم. حالا دوست دارم با "هیچ کس" حرف بزنم. خوبه...

و یه چیز جالب: امروز صبح که از خواب پا شدم، پیش خودم گفتم "حرف زدن با روان شناسم رو دوست دارم"! بعد خنده ام گرفت! چه راحت و ساده، ضمیر مالکیت چسبوندم بهش...
***
الان دیدم یه جورایی قسمت اول این پست، با قسمت دومش ممکنه به نظر بیاد تناقض دارن... نه! ندارن!
*** 
دیشب، بعد از تجربه یه روز خوب معمولی، خوب خوابیدم. این روز یادم می مونه...

پینوشت بعد از تحریر 1: دیروز، این فایل رو گذاشته بودم جلوم، دنبال پسرهای عذب (املاش همینه دیگه؟) خانواده سلطنتی بریتانیا می گشتم! می خوام برم تو کارشون! هه هه هه :))))

پینوشت بعد از تحریر 2: دیشب رسماً و عملاً دچار ناامیدی شدید از اوضاع پیدا کردن کار در آینده شدم. پوووف

Wednesday, January 19, 2011

دست و پا شکسته

یه عمر اول ترم هارو با کلی انگیزه شروع کردیم و این شد که هست! حالا الان 4ساعت دیگه اولین کلاس ترم آخر در یو.وی.ای قراره شروع شه و... خدای محترم به فریاد من که بی خیال، حداقل به داد اساتید محترم برسه!!! کاش حداقل مثل آدم کارهامو می کردم و می خوابیدم... خسته شدم ز بس وقت تلف شد...

***

نوشتن پایان نامه یه بحثه، صفحه بندی، هدر و فوتر و شماره صفحه و فهرست نویسی ها و ادیت های پیش و پس و وسط خودشون یه داستان دیگه... پوووووووف!

Tuesday, January 18, 2011

من با تو چنانم ای نگار ختنی *** کاندر غلطم که من تو ام یا تو منی


چندوقت پیش در راستای این که زیادی دوست دارم خودمو از زبان بقیه بشنوم، این عکس رو گذاشتم و نوشتم:

"اگه قرار بود یه کتاب باشم، فکر می کنی اسمم چی بود؟"
غیر از جوابهایی که اونجا نوشته نشد، مثل "خرس مهربون" یا "بادکنک شفاف" و همچنین جوابهایی که بیشتر رنگ جک داشتن، کلی از جوابهارو خیلی زیااااد دوست داشتم! بعضیشون هم بیش از حد واسم ارزشمندن... مثل "عقل سرخ"...

این پست باید ماندگار می شد! فکر کنم اینجوری یک کم بشه!!!



    • Alireza Khatamian خاطرات آشپزباشی! :-"
      December 29, 2010 at 7:36pm · 

    • Negar Tabibian علیرضااااااااااااااااااااااا
      December 29, 2010 at 7:37pm · 

    • Alireza Khatamian ‎:-"
      December 29, 2010 at 7:40pm · 

    • Meenoo мину بانو از سیر تا پیاز :) ولی جدی سوال جالبیه. . . ماجراجوی خندان ... جدی آخه نمیدونم. همممم
      December 29, 2010 at 7:45pm ·  ·  1 person

    • Eby Irani به ... رفتگان، اثری از نگار تولستوی
      December 29, 2010 at 7:48pm · 

    • Negar Tabibian ابی. لازمه جواب بدم؟
      December 29, 2010 at 7:59pm · 

    • Negar Tabibian مینو.... :-)
      December 29, 2010 at 7:59pm · 

    • Eby Irani وقتی‌ هم جوابی‌ نداری بعدی اینو میگی‌۸
      December 29, 2010 at 8:12pm · 

    • Negar Tabibian موضوع داشتن یا نداشتن جواب نیست. خودت هم می دونی
      December 29, 2010 at 8:50pm · 

    • Nina Kia تاریخ معماری
      December 29, 2010 at 9:41pm · 

    • Negar Tabibian ‎:))))
      December 29, 2010 at 9:42pm · 

    • Negar Tabibian دایرة المعارف یا از این خلاصه جیبی ها؟
      December 29, 2010 at 9:42pm ·  ·  1 person

    • Lida Arbabi How to Survive With "aab goje" ;)
      December 29, 2010 at 9:56pm ·  ·  3 people

    • Mercedeh Jm how to be crazy!!!
      December 29, 2010 at 10:30pm ·  ·  1 person

    • Negar Tabibian love this last name :P
      December 29, 2010 at 11:32pm · 

    • Parisa Nikkhoo how to walk on the roof of a flying airplane!!!!!
      December 29, 2010 at 11:37pm ·  ·  2 people

    • Mohamad Hadi Mozafari عقاید یک دلقک نوشته ی هانریش بل
      December 29, 2010 at 11:39pm ·  ·  3 people

    • Narges Afsham ابن مشغله نوشته نادر ابراهیمی
      December 29, 2010 at 11:58pm ·  ·  2 people

    • Ped Ram تلخون ... صمد بهرنگی
      December 30, 2010 at 1:23am ·  ·  2 people

    • Sheedeh Fouladvand گور پدر دنیا!
      December 30, 2010 at 2:10am ·  ·  1 person

    • Sheedeh Fouladvand توضیحات : ما شنگول می مانیم
      December 30, 2010 at 2:11am ·  ·  2 people

    • Shabi Mofakham negari man be jaye esm entekhab kardan like zadam esmayi ke khub budo behet miado:D
      December 30, 2010 at 2:22am · 

    • Mohamad Hadi Mozafari rasti negar in akso man ghablan yaftide budam dar net
      besyar akse ziba va morede alagheE hast

      December 30, 2010 at 2:26am ·  ·  1 person

    • Mehrnaz Esmaeili کتاب برنامه نویسی به زبان سی !
      December 30, 2010 at 3:08am · 

    • شهر قصه در جستجوی زمان از دست رفتهÀ la recherche du temps perdu <---
      7 تا جلد داری شما، کدومتو باور کنیم؟

      December 30, 2010 at 3:12am · 

    • Mohamad Hadi Mozafari yani age manzure mehrnaz esmaeeli talife jafarnejadesham bashe
      boro khodkoshi kon!
      fohshi dade dar hadde jame jahani

      December 30, 2010 at 3:14am · 

    • Fateme Gharooni تضادهای درونی: نادر ابراهیمی
      December 30, 2010 at 3:19am · 

    • Negar Tabibian 
      ‎@Parisa, Hadi, Narges, Sheedeh: دوووست می داریم! ممنون
      @Pedram: جداً؟ به هرحال دوست می داریم
      @Share Ghese: هروقت خودم فهمیدم، می گم... ولی فکر کنم به این زودی ها نشه! به هرحال دوست می داریم
      @Sahar: خیلی دوست می داریم


      @Shabi: از زیرش در رفتی دیگه؟؟؟ باشه باشه

      @Hadi: عکس که خب بله، دزدیه و صد البته که آدم وقتی می خواد بدزده، قشنگش را می دزده!!! مهرناز هم....ه
      مهررررررررررررناز! اینجوری بهزاد می شم که! بابا همون آشپزی علیرضا بهتر بود


      December 30, 2010 at 4:07am ·  ·  1 person

    • Mohamad Hadi Mozafari و همچنان یه دونه ای!
      December 30, 2010 at 4:10am · 

    • Soori Sooriland بی مادرم هرگز
      December 30, 2010 at 4:11am ·  ·  1 person

    • Negar Tabibian ‎:))))))))))))))))))))))))) خدا بود سوری
      December 30, 2010 at 4:16am ·  ·  1 person

    • Aras Mehranfar نهج البلاغه ... آره فکر کنم مناسبت باشه....
      December 30, 2010 at 4:37am ·  ·  1 person

    • Amir Chavoshi Baba leng deraz!
      December 30, 2010 at 4:40am ·  ·  1 person

    • Mohamad Hadi Mozafari خدا بگم چکارت نکنه با این کارات! چه کاریه حالا؟
      December 30, 2010 at 4:55am · 

    • Sara Afraz ‎"nafas haa habs, pish be sooye zendegi.."
      December 30, 2010 at 5:26am ·  ·  1 person

    • Tannaz Monfared آلیس در سرزمین عجایب!!
      December 30, 2010 at 8:04am ·  ·  1 person

    • Pooyan Niknafs بیگانه
      December 30, 2010 at 9:21am ·  ·  1 person

    • Nazanin Faraji vaghaaye rooz :))
      December 30, 2010 at 12:04pm ·  ·  1 person

    • Shabi Mofakham are man miunbor zadam:p
      December 30, 2010 at 1:00pm · 

    • Ali Tabibian Aghl sorkh
      December 30, 2010 at 1:24pm ·  ·  3 people

    • Ali Kashfi self confidence for dummies
      December 30, 2010 at 3:22pm ·  ·  1 person

    • Haleh Dolati نگار با اجازه تگ رو ریمو کردم... ایمیل هاش ترکونده بود!!!
      December 30, 2010 at 3:22pm · 

    • Negar Tabibian 
      ‎@Aras: فکر کن! اُه اُه
      @Amir: منظورت جودی آبوته یا خود بابا لنگ دراز؟
      @Sara, Tannaz: دوووست می داریم. کلی کلی ممنون
      @Pooyan: همین قدر تلخ؟ به هرحال دوست می داریم
      @Nazanin: :)))))) پس چرا نمی بینمت؟ دلمان تنگولید
      @Ali Kashfi: علی واقعاً؟ الان کلاً داغون کردی رفت

      @Haleh: اولاً که از تو بیشتر از این حرفها انتظار دارم، دوماً که خودم تگ هرکس که کامنت می ذاره را برمی دارم. من باب کاهش مزاحمت

      @Ali Tabibian: هنوز یادتونه؟
      WOOOOOOOOOOOOOOW
      مررررررررررررررررررررررررررسی


      December 30, 2010 at 3:42pm ·  ·  1 person

    • Nazanin Faraji dele ma ham tang shode, nisti ke!!! have you done ur project? :))
      December 30, 2010 at 4:22pm · 

    • Haleh Dolati 
      می خواستم نظر ندم که نذاشتی.. هی گفتم نگاااار دهن منو باز نکن...
      نظر من به عنوان هاله که خیلی هم مهمم اینه که اسم کتاب تو باید باشه نگار طبیبیان
      جدی میگم
      مثل هری پاتر

      و با سوری هم موافقم: بدون مادرم هرگز


      December 30, 2010 at 4:28pm ·  ·  2 people

    • Haleh Dolati البته می دونی که ریمو کردن فایده ای نداره چونکه به خاطر کامنتی که گذاشته بودم ایمیل های نوتیفیکیشن میاد برام!!!!!!!!!!!
      December 30, 2010 at 4:30pm ·  ·  2 people

    • Ali Kashfi نگاررررررر نام کتاب برگرفته از اون بع بعه بود تو موزه ي نيويوررررک تقصير خودته ميخواسي انقد اعتماد به نفس نداشته باشي:)))
      December 30, 2010 at 4:49pm · 

    • Hessam Javaherpour Lafcadio: The Lion Who Shot Back
      December 30, 2010 at 4:56pm · 

    • Negar Tabibian 
      ‎@Nazanin: yeaaaah! finally DONE! and I'm back to Bethesda now... can't wait anymore to see you guys again!
      @Haleh: بسیار بسیار دوست می داریم
      @Hesam: چه جالب... کلی با تأترش تو مدرسه مون خاطره خوب دارم و.... دوست می داریم! ممنون.... هیچ وقت به اسمش این قدر که الان دقت نکرده بودم! هو شات بک....پووف

      @Ali: به اون می تونه برگرده یا خیلی چیزای دیگه... کلاً می شناسیم که! عین خر سرم رو می اندازم زیر و می رم جلو... اما فور دامیز؟ الان قلبم شکست
      :))


      December 30, 2010 at 5:47pm ·  ·  2 people

    • Nazanin Faraji Good job,.....see u soon dear:))
      December 30, 2010 at 6:08pm · 

    • Ali Kashfi ‎:D babaa pichidash nakon!!! kollan falsafeye khassi nadasht! avalin chizi ke azat be zehnam umad un clippe boodo avalin esmi ke umad be zehnam in boodo manam neveshtam!:P ;D
      December 30, 2010 at 6:58pm · 

    • Negar Tabibian ‎:))))) shukhi kardam ali! be har hal 1alame dastet dorost! delam tangulide, shadid!!!
      December 30, 2010 at 7:11pm ·  ·  1 person

    • نگا رے تو مشغول مردن ات بودی
      December 30, 2010 at 11:34pm ·  ·  1 person

    • Soori Sooriland هاله می تونی بری اون گزینه که هر کامنتی میاد یه ایمیل هم پشتبندش بیاد رو برداری
      چیز چزتیه
      نیست ؟ :دی

      December 31, 2010 at 4:16am · 

    • Amir Chavoshi Na, esme ketabo migam dige: baba leng deraz, judi bakhshi azashe.
      December 31, 2010 at 4:18am · 

    • Pooyan Niknafs به نگار، نه چون یه چیزاییت با دنیای مردمان نمی‌خونه
      December 31, 2010 at 12:24pm · 

    • Ali Es رباعیات خیام
      December 31, 2010 at 12:29pm · 

    • Abbas Tarkashvand hasani nagu balaa begu...
      January 2 at 3:11am ·  ·  3 people

    • Negar Tabibian 
      ‎@Negar: برد من رو به فکر و... ترسوندم
      @Ali: کاشـــــکی!!!! دوست می داریم که باشیم و ممنون
      @A T: استاد که یه چیزی می گه، بقیه باید هم لایک بزنند
      :))
      در ادامه به مصرع دوم توجه می کنیم تا خوشحال شویم: خوشگل خوشگلا بگو...ه
      >D
      جدا از شوخی جالب بود! ممنون


      January 2 at 10:53pm ·