Friday, October 30, 2009

Languages

chera man estedadam tu zaban dar hadde bughalamune?!!! khob harki dige az 3salegi tu mohite kharejaki bud, 5ta zaban ke sahle, az tu 2tash dictionary ham az khodesh dar karde bud!!!
SHIT!!! lajam migire az khodam!

Thursday, October 29, 2009

امشب کلی خوب بود! مگه من از دنیا چی می خوام؟؟؟

امشب خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلی خوش گذشت!

دبیرستان که بودم، با آزانس می رفتم مدرسه، با آزانس هم بر می گشتم خونه. از دم در تا دم در!!! که یکهو تو راه گربه گازم نگیره!!!
رفتم دانشگاه، پر رو شدم! پر رو پر رو راه می افتادم بازار تهران، ناصر خسرو و هرجای دیگه ای که مطمئن بودم دختر تنها نمی ره!!! اصولاً بحث "دختر تنهارو لولو می خوره" همون ترم اول ریخته شد تو توالت، گلاب به روتون، سیفون هم روش!!!! اصلاً مگه می شد که استادت صدیق باشه و مجبور باشی کلی کار معمارانه بکنی و باز هم با آقا بالاسر راه بیفتی تو خیابون؟؟؟ هیچ جارو بلد نبودم، ادعام هم می شد!!! اردوهایی که جور کردیم و رفتیم: جنوب و شمال... واااای!! اون شب کذایی با تارا تو جنگل!!! قطار کرمان...
بازار کاشان نصفه شب را بگو که هیچ وقت ماجراشو واسه مامان اینها تعریف نکردم!!!!! تنهایی! عجب دلی داشتم! بهتره بگم عجب کله خرابی داشتم!!!! تازه با همه اینها شبها دیرتر از 8 نمی اومدم خونه!!!!!

حالا امشب یاد همه اونها و یک عالمه خاطره دیگه واسم زنده شده....
بگذریم!

تو بلاد اجنبی ها با یک گروه بچه باحال، "نیمه پنهان" ندیده بودم که دیدم!
فرنی نخورده بودم که خوردم...
جوجه معلم زبان فارسی نشده بودم که شدم...
یک گله دوست باحال یک جا پیدا نکرده بودم که کردم...
ساعت یازده و نیم شب تو خیابونهای تاریک با دوستان قدم نزده بودم که زدم...
و مهمتر از همه: لباس ارتش آمریکا نپوشیده بودم که پوشیدم!!!!!!!!!!! (این آخری اصلاً هالووینی نبودها! کلی جدی بود! واسه همین اینقده جسبید!!!)


و همه اینها هیچ، فردا دوتا کلاس دارم، مشق هام هم مونده، هفته دیگه باید مقالمو تحویل بدم، فردا مسافرم و.... با همه اینها، با خیال راحت نشستم و دوغم را می خوووووووووووووورم!!!!


امشب کلی خوب بود! مگه من از دنیا چی می خوام؟؟؟
پی نوشت! امشب داشتم مثل بچه آدم داشتم راه می رفتم که یکهو یک پسره از اون کله خیابون داد زد: آهای خانومه! واسه هالووین چی می پوشی؟ گفتم (داد زدم) سرخپوست آمریکایی! گفت چه باحال! من می خوام توماس جفرسون بشم!!!! کلی واسش کف و سوت زدم و رفتم... نمی دونم اون مست بود یا من؟؟؟
:-P

Tuesday, October 27, 2009

عاشقانه

یک نفس ای پیک سحری
بر سر کویش کن گذری
کو به فغانم، به فغانم، به فغانم

ای که به عشقت زنده منم
گفتی ز عشقت دم نزنم
من نتوانم، نتوانم، نتوانم

من غرق گناهم
تو عذر گناهی
روز و شبم را، تو که مهری، تو که ماهی

همه شب در ماه و پروین نگرم
مگر آید رخسارت در نظرم
چه بگویم، چه بگویم، چه بگویم این راز؟
غمم این بس که مرا کس، نبود دمساز
.....
ساعت 1:11 صبح، با صدای مونیکا جلیلی. به! یک بار افروز بهم گفت اگر به ساعت نگاه کردی و این جوری بود، یعنی همه رقم هاش یکی بود، یعنی همون لحظه یکی داره بهت فکر می کنه... خرافات قشنگیه! دوست دارم باورش داشته باشم...

نظرتون چیه که معماری را از بیخ ول کنم، برم خواننده بشم؟


پی نوشت یک: دوستان لطفاً مسخره بازی در نیارین!

پی نوشت دو: امروز بعد از مدت ها مشقمو مثل آدم انجام دادم... بعد دوماه، بلکه بیشتر، روحیه ای داشتم عالللللیییییی! این که احساس کنی خدا دقیقاً داره برنامه ریزی شده عمل می کنه... این که حسش کنی...... امروز توی یک کمی سوز سرما اما زیر نور و گرمای آفتاب، کنار یک دریاچه، زیر درخت مجنون خوابیدم... جای همه خالی بود و نبود...

پی نوشت سه: پی نوشت های این بار از خود متنم مهم تر شدند....

پی نوشت چهار: درباره خوانندگی جدی گفتم ها! نظر بدین!

ه

Monday, October 26, 2009

نا آشنا

tu IUST in avakher 1kasayi behem salam mikardano mishnakhtanam ke khodam nemishnakhtameshun! hala inja hanuz naymade 1pesare salamo bye bye kard! in ki bud???

Tuesday, October 20, 2009

یک مقاله خوندم درباره "فرهنگ تخریبی اسلام نسبت به هنر"..... مثالش هم که روش مانور داده بود، تخریب مجسمه بودا توسط طالبان بود. فکر کن که مشق شبم بود!!! من هم عصبانیییییییییییییییییییییییی!!!!!

چه جوری به این اجنبی ها حالی کنم که همه اسلام این نیست؟؟؟؟

تازه واسم مثال از شاهنامه و خمسه نظامی هم زده که بعضی مینیاتورهاشون توسط مسلمانان تخریب شده!!!!!!!! آخه مرد حسابی اون خودش توسط یک مسلمان ساخته و نوشته و نگارگری شده که!!!!!
ای بابا! ای بابا! ای بابا!!!!!! بدیش اینه که من وقتی اعصابم می ریزه به هم تمی تونم خونسرد برخورد کنم....

کاش کتاب هام بودن که با مدرک فردا می رفتم سر کلاس! لعنتی این اینترنت هم بعضی وقتها کلاً به درد نمی خوره!
اَه!
ه

Thursday, October 15, 2009

با قابلیت!

Fekr konam 1 ghabeliate jadid peida kardam! bedune in ke bebinameshun, az ru sedaye pesara tashkhis midam ke muhash bure ya meshki!!!!!!!!!!

Tuesday, October 13, 2009

نعش

شب به خاطر یک عالمه کار دانشگاه 3 می خوابی، صبح 8 پا می شی. 9.5 تا 11 کلاس داری. 11 تا 12 هول هولکی یک چیزی می خوری. 12 تا 2 میری سر کار. 2.5 تا 3.5 با رئیس گروه دانشکده قرار داری. 3.5 تا 6 کلاس داری 6 میری غذا بر می داری می ذاری تو ظرف می بری با خود...ت سر کلاس بعدی. 7تا 8.5 کلاس داری. 9 نعشت می رسه خونه. غذای یخ کرده جلوته و یک عالمه کار دیگه برای کلاس ساعت 8.5 فردا. فحش می دی و...

خودت را خر می کنی که زندگی دانشجوی فوق لیسانس یعنی همین!!!

خُب لابد یعنی همین

Monday, October 12, 2009

این خارجی ها مگه می ذارن؟؟؟

ای بابا!!!
این خارجی ها مگه می ذارن؟؟؟ یعنی اینقده حرف دارم از نوع غُر و شنگولیسم افراطی برای گفتن و این قده زمان از برای نداشتن که نگو!!!!

خلاصه خبرها: استادها یک ردیف اِی و بی واسم ردیف کردن به منظور بازسازی اعتماد به نفس نداشته ام! واسه فردا 4تا مشق خفن داریم برای انجام دادن و همچنین من الینور را دوست دارررررررررررررررررم !!! عمراً در زندگی ام فکر نمی کردم یک نفر پاشه بره با استاد حرف بزنه که توروخدا من را با نگار هم گروه کن!!!!!!!!!!!

بریکینگ نیوز: هم خونه ایم با یک قوم تشریف آوردند و من سکته فرمودم

تشریح خبر: برم خرم را بزنم که این کارا واسه فاطی تنبون نمی شه!!!!!!

ه



Tuesday, October 6, 2009

اتفاق غیر مترقبه دوست دارم

وقتی نرسیدی درساتو بخونی، همچین کم هم خوابالو نیستی، می فهمی که یک مقاله دیگه هم با مشق های فردات اضافه شده، معلم کلاس زبانت فکر می کنه گم شدی چون یک روز اینترنت نداشتی، اتوبوس های شهر جونت را در آورده اند.... آی می چسبه وقتی کلاست کنسل میشه! چون استادا فکر می کردن باید هفته دیگه بیان سر کلاس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! همه جای دنیا آسمون دانشکده معماری یک رنگه!!!!!!!!ه

Thursday, October 1, 2009

یک روز عجیب اِسلیپی بیوتی Exams, U2, Blacks

WOOOOOW

عجب روز و به خصوص شبی بود... دبلیو اُ دبلیوووووو


اول که دیروز ساعتم خراب شد! یک هو! دیگه زنگ نمی زد... دیر بیدار شدم، مطمئن بودم امتحان اول رفته بر باد!!! نرفت! قلمبه اول شانس به سمتم پرت شد و بد ندادم...


شب 9:30 رسیدم خونه... خسته کوفته، خوابالو... دیگه شک نداشتم که امتحان دوم حتماً رفته بر باد. حتی یک چهارمش را هم نخونده بودم... این قدر خوابم می اومد که هیچی از خوندنم نمی فهمیدم... ساعت یک، مامان از اون کله دنیا یاری کرد که من این ور داری کنم... قرار شد من را 4 بیدار کنه... خاله لیلا هم قرار بود 7:30 بیدارم کنه... خر تو خر بود خلاصه...

اولاً یک نصفه قلمبه دیگه پرت شد طرفم و مشمول دلسوزی ساعتم شدم. نمی دونم چه جوری خودش دلش واسم سوخت و درست شد...
خودم 3 پاشدم! 5 خوابیدم، 6 پا شدم! 7 خوابیدم، 7:30 پاشدم و... خلاصه اوضاعی بود... گیج گیج...رسماً می خواستم به استاد بگم من را بی خیال شه! ترسیدم!!! یوهانا ازم پرسید آماده ای؟ گفتم داغون!!! بیچاره می خواست کلی آرومم کنه!!! کلی این بشر را دوست دارم در ضمنش هم!!! خلاصه قلمبه بسیار بزرگ تر شانس پرت شد دوباره طرفم! اگه من فقط سه دهم امتحان را خوانده بودم، دقیقاً از همون سه دهم تا امتحان گرفت!!!!

[شبی که آوای نی تو شنیدم... چو آهوی تشنه سوی تو دویدم... نشانه ای از نی و از تو ندیدم...] این هم وصف یکی از خواب هام!!! + رادیو فردا!!!

یک چیز جالب در این زمینه بگم خدمتتون که، سیستم امتحان اینجا بسیار بسیار با فرهنگه!!! من هم که متأسفانه شدیداً از کمبود فرهنگ رنج می برم!!! سیستم اینه: ما یک دفتر می خریم، اسمش بُلو بوک یا گرین بُلو بوکه!!! (دومی بُلو بوک قابل بازیافته!!!!!) بعد خُب این از مدتها قبل امتحان می تونه دستمون باشه دیگه... یعنی خلاصه این جوری نیست که ورقه سر امتحان بدن! بعدش هم که ما میریم سر جلسه... جلسه محترم یک آمفی تئاتر تشریف دارن که نیمه تاریکه! (دقیقش می شه تئاتر! بالاخره فرق این دوتا را یکی به ما درس داد!!!) رو دیوار نوشتن که: (به خارجکی) "به شرافتم که تقلب نمی کنم"! ما این را عیناً صفحه اول دفترچه می نویسیم و زیرشم امضا! استاده دو سه بار می پرسه نوشتین؟ می گیم بله! می گه امضا کردین؟ می گیم بله! می گه خب پس من می رم بیرون، یک ساعت دیگه می آم!! حواستون باشه که وقتتون را تنظیم کنین! و میره!!! میره!!!
ببخشین! آخه من، یک دانشجوی پیشرفته گوگولی ایرانی که شرافت را نمی دونم با چه شینی می نویسن، چرا نباید جزوه ام را باز کنم و رو میز صندلی بغلیم بگذارم یا از قبل رو میز ننویسم و یا اصلاً از قبل ترش همه امتحان را با مداد توی بلو بوک ننویسم و بعد از کپی پیست پاک کنم؟ نه! یکی آخه واقعاً به من بگه چرا؟؟؟

حالا ما که هی سعی کردیم به خودمون یاداوری کنیم که شرافت هم می تونه وجود داشته باشه لابد... (چندان هم زور ورزی لازم نبود! گفتم که! قلمیه شانس!) اما خداییش همش عذاب وجدان داشتم که موقعیت هایی به این خوبی دارن حیف می شن!!! اساساً مفهوم امتحان با تقلبشه که شیرینه (من هم که به شدت حرفه ای!) نمی دونم واقعاً این خارجکی ها چی تو مُخشون می گذره!!!

ای بابا!!! یاد آقای صالحی خودمون شدیداً به خیر...

بگذیم، بعد از امتحان رفتیم سر کار! بعد یک هفته!!!
-سلام علیکم!
-علیک سلام! نگار بیا باهات باید حرف بزنم
-بله، حتماً! (بدبخت شدم! الان پرتم می کنن بیرون!!)
-نگار! ما فکر کردیم که مطمئنی که ساعت هایی که داری کار می کنی برات زیاد نیست؟
-(تمومه! بیرونم!) راستش هفته های عادی، من مشکلی ندارم، فقط هفته هایی که امتحان دارم سختم می شه...
-باشه. اصلاً احساس نارا حتی نکن. هر وقت سختت بود فقط بگو و برو! به هر حال ظضیفه اصلی تو اینجا درس خوندنه!!!
(یعنی من نباید بغلش کنم؟؟؟؟ فقط قیاقه من را تو اون لحظه تصور کن!!!)
-فقط یک چیز دیگه، این چهار روز که تعصیله، می آی؟؟
-( آهان! پس هدف گرو کشی بود!) راستش فرقی نمی کنه (خیلی هم فرق می کنه! هم بلیط هامو گرفتم، هم بلیط جشن مهرگان، هم می خوام برم شهربازی!!!) هم می تونم بیام، هم می تونم برم دی-سی! (هر ایرانی فهیمی می فهمه که این یک تعارف شاه عبدالعظیمی بیش نست!!!)
-فرقی نمی کنه! ما فقط می خوایم برنامه ات را بدونیم!
-پس من می رم دی-سی
-perfect! have a nice long long weekend!

همین!!!

یعنی فرهنگ بالااااااااااااااااااست!!!!!!!!!!! حالیم نمی شه که!!!

دیگه خواب خواب بودم اما رفتم خرید! باکس گنده نوشابه، صابون، شیر کاکائو، چیپس، شکلات، آدامس! کی گفته من آشغال می خورم؟ اونم 16 هزار تومن؟؟؟
یک ساعت خواب، ساعت 7 آماده به قصد غذا! معضل بزرگ!!!


--توجه، توجه! اتوبوس ها ساعت چهار و نیم به بعد امروز کار نمی کنن!!!!!--

بعـــــــــله! دستشونم درد نکنه! لابد اون ها هم مرخصی گرفتن! یا رفتن اعتصاب احمدی نژادیسم!!!
پیاده راه افتادم... نمی دونم چرا من برعکس همه داشتم راه می رفتم!!! تو راه دو-سه نفر ازم آدرس استادیوم را پرسیدن! آهان! پس حتماً فوتباله! خُب حال یکی فوتبال نخواد باید چی کار کنه؟؟؟ هرچی به دانشگاه نزدیک تر می شدم، مردم خلاف جهت من بیشتر می دویدند!!! آروم آروم دیدم که دیگه زمین زیر پام نیست!!! دوووووبس دووووووووووووبس!!! یا ها ها!!! با اجازتون کنسرت گروه یو-تو پشت خونه من بوده و من یک کمی از دست دادمش!!! یکمی چون کل شهر از صداشون رو هوا بود! شمال شهر خونه منه، وسط دانشگاه و من کاملاً ملتفت بودم چی می گن!!!!!!

اصلاً ترافیک نبود که! شهر دیوونه نشده بود که... اصلاً!!!!

به یک پسر تنهای سیاه پوست توی ایستگاه اتوبوس:
-منتظر اتوبوس هستی؟
-بله!
-مگه می آن؟
-شهری ها باید بیان!
....
و این یعنی من نزدیک 45 دقیقه در کمال آرامش وایسادم تو ایستگاه اتوبوس و با هم حرفیدیم... از آفریقا پناهنده شده بودن. یک سال و دوماه پیش... درسش تازه تموم شده بود. کار می کرد. آرزوش بود بتونه بورس بگیره تا بتونه پرستاری بخونه... آرزوش بوووووووووووود! "پول" مبحث لعنتی همیشگی... ایران و احمدی نژاد رو خوب می شناخت. کلی هم در زمینه "دین" حرف زدیم... اما همین آدم هیچی در مورد معماری نمی دونست!!! گفت معمار ها پل طراحی می کنن؟؟ بحث را درز گرفتم!!!


اتوبوس اومد! اول نفهمیدم چرا دو-سه تاشون بدجوری زل زدن به من! آهان! اتوبوس کلاً سیاه پوست بودن! گنده، کمی تا قسمتی ترسناک، تعداد معدودی دختر... یکی هم زنجیر طلای دو مثلت در هم (اسرائیل) گردنش بود! اینجا بود که هرچی فحش بود به احمدی نژاد بود دادم!!! اگه این ها من را بخورن، مسئولیتش مستقیماً با اونه!


تا پیاده شدم، نفس راحتی بود که اومد و رفت! اما هنوز کامل هم نرفته بود که دوتا از دوستان سیاه سایز ایکس-ایکس-ال که اگه ایران بودن 150% می گفتم معتادن، هلک هلک اومدن سمت من: این غذاست؟
یعنی دختری بودم دو ساله که هر لحظه ممکن بود گریه کنه!!!!!!!!!!!!!! :
-مال منــــــه!!!
اُ-کِی!!!
همین!!!
یعنی عذاب وجدان بود که از آسمان می بارید! گشنه بودن! واسه همین هم اون جوری زل زده بودن.... (به من و به ظرف غذای توی دستم)


اپیوزود آخر این شب افسانه ای هم با خونریزی تموم شد! در خونه را که باز کردم همراه با من یک موجود نه چندان عزیز هم تشریف آوردن داخل: سوسک!!!!
جای بهزاد که واقعاً خالی...
فکر نکنی به خاط این بود که می ترسیدم کف کفشم کثیف شه ها! از صحنه خشونت آمیز بدم می آد!!!! دو-سه تا دستمال کاغذی انداختم روش و با کفش... چلپ! پُکید! خیلی بد بود!


خب دیگه! من خسته شدم! برم ساک و سوک ببندم واسه استقبال چهار روز خواب استاندارد!!!

پی نوشت یک: کاش نمی رفتین مامان ایران! (هرچند خودم کلی می گفتم که برین! خُب مامان پاشو بیا که مشکلاتمون حل شه دیگه!!!)

پی نوشت دو: بهزااااااااااااااااااد! تبریــــــــــــــــــــــــک! اینه!!! داداش منه!!!! "... و اکنون رسما به عنوان عضو کميته فنی مسابقات جهانی روبوکاپ 2010معرفی شدم" دوستت دارم