Tuesday, May 25, 2010

انتخاب برای "یک بار" زندگی

مرز در عقل و جنون باريك است                كفر و ايمان چه به هم نزديك است

و من آگاهانه جنون را "انتخاب" کرده ام... پابندش هستم، تاوانش را هم می دهم

توضیح نوشت: بلاگم را دوست دارم. هرچند مخاطبش بیشتر خودمم تا هرکس دیگر... وجدان خودم، دل خودم... زندگی روزانه مجنون وار من، آرامش آگاه و مکتوب وار شبانه ام را می طلبه..... من می شنوم، می بینم... اگر می بینی که نمی خواهم بشنوم یا ببینم، یا به احتمال کم ارزشش را ندارد، یا به احتمال زیاد "آن لحظه" زمانش نیست

توضیح نوشت دوم: به گوشهایم نمی توانم اطمینن کنم... قوی ترین معیار من برای قضاوت چشمایم هستند

همین
و گردابی چنین حائل....

Sunday, May 23, 2010

جمله

"گاهی وقتها دل برام دست می زنه
با پا می کشه پس می زنه، 
عقلی که زخمش چرکیه
دیگه مرخص می زنه"
*
دارم فکر می کنم بد نبود اگه فیلم نامه نویس می شدم همراه با طراح صحنه
چرا هیچ فیلمی توی ابیانه ساخته نشده؟
چرا کتاب اندوه ماه حجازی فیلم نشده؟
چرا بچه های ما شاهنامه نخوندن یا مثنوی معنوی یا قصه های قران و تورات؟
چرا رؤیاهای من سوژه های ناب یک فیلم نامه نمی شن؟
*
- از زندگی تنها خسته شدم
- (صدای بی صدا) چی تضمین می کنه هفت سال دیگه از زندگی غیر تنها خسته نشی؟
*
"وقتی غل و زنجیر هست، دل پایین و بالا می پره
اما وقتی در زندون بازه، اونی که در بره خیلی خره..."
*
با خاله لیلا/نینا رفتیم واسش لباس بخریم
دوستش دارم
خرجی که من کردم (بدون قصد قبلی) از اون که با قصد قبلی اومده بود برای خرید بیشتر شد
چرا توی ایران تو خیابون نمی شه شلوارک پوشید؟ خیلی قشنگن
و من دوست دارم این سؤال را بپرسم بدون این که فکر کنم جوابش می تونه حداقل سه تا پست طولانی بلاگ مسعود بهنود و مسیح علی نژاد باشه
*
"همه چی به ما می خنده یره
همه چی با ما می گنده یره
همه چی با ما می پوسه یره
همه چی با ما می سوزه یره"
*
فردا منتظر تلفنم!
زنگ ها برای که به صدا در می آید... چه جمله بی معنی یی
*
من محسن نامجو دوست دارم "لی لی لی لی لی"
"... وقتی شرافت به انجام می رسه
حالا نوبت به حمام می رسه
آخ اگه بارون بزنه
وای اگه بارون بزنه"
من آرش حجازی دوست دارم 
"وای وای وای
وقتی هنر به اتمام می رسه 
وقتی سخن به انجام می رسه"
وای وای وای وای
لی لی لی لی لی لی
باید برقصم
*
به نظرت روزی می رسه که من از ته دل لبخند روی لبهام باشه، روی صحنه وایسم و از عمق وجودم آواز بخونم؟ اون روز را می بینم؟؟
دلم برای بابام تنگ شده
*
این پست تا صبح باز هم تکمیل می شه... امشب موسیقی داره می نوازتم (با هر دو معنی)
*
این آهنگ با قلبم بازی می کنه با هجوم وسیع خاطره ها... هاله و فرشید و .... بیشتر از همه، خودم!
با قلبم بازی می کنه این آهنگ
It's not enough to give you everything that you were ever dreaming of
I could never find a way that I could pay you love
For all the things you do
...
I reach for you
...
Needing you
Is something that I've really gotten used to
...

Having you is all I really need when I get down
You pull me through

لالای لای لااا لالای لای
لالای لای لااا لالای لای
لالای لای لااا لالای لای
'Cause when my life
Gets crazy
The only one who comforts me is you

*
وقتی خاله لیلا می خواست ازدواج کنه من و بهزاد چه بساطی راه انداختیم...
حالا چرا این یادم افتاده؟ چون دیروز بعد از مدت ها که دلم واسه داد و بیداد و شلوغ بازی های بهزاد تنگ شده بود شنیدم اون صداشو... اون جوش و خروش از سر استیصال... می شه اسمشو همین گذاشت دیگه، نه؟
*
"ای درد توئم درمان در بستر ناکامی
ای یادت توئم مونس در گوشه تنهایی
وی خاطره ات پونز نوک تیز ته کفشم
وین صندل رسوایی... این صندل رسوایی..."
*
بهزاد یادته اصفهان رفته بودیم کباب بخریم، منتظر بودیم تو خیابون، عین بدبخت ها نشسته بودیم گوشه/کنار/ کف خیابون و هدفون به گوش، محسن نامجو گوش می دادایم؟
آخ چه حالی داشتیم اون روز هرکدوممون، من و تو
چه چسبید اون موسیقی اون روز
آخ
آخ
آخ
*
"پانصد سر سردرگم...
...سشوااار.... سشوااااار"
"واعتصموا... لاتفرقوا..."
*
سال و مه می خونیم، شاد میشیم و لذت می بریم.... به سلامتی 12سال دوستی: http://saal-maah.persianblog.ir/post/93 بخونید و بخندید
*
زیاد پیش می آد که خودم را بازخوانی می کنم، به آگاه بودنم، پایبند بودنم کمک می کنه
به همین بهانه بعد از نزدیک به یک سال... قصد کردم بلاگ قبلی ام را هم بالاخره منتقل کنم به اینجا...
شروع می کنم
*
"هرکه این نگار میباید ///  نه یکی جان، هزار میباید" از هفت پیکر
*
انگار کر بودم تا حالا: چرا آهنگ اکس از نامجو نشنیده بودم تا حالا
"این راه کج می رسه به مقصد
خدا می دونه
من و تو گمیم تو این اندازه بی وسط
خدا می دونه
تا کی شتاب، رقص نور و آب
تو قطار زندگی انتخاب توهم و سراب
آخ که چه حالی می کنم من
توی این چرخه سردرگم، من می چرخم یا چرخ گردون
هه هه
خدا می دونه"
*
دارم اسطوره می نویسم جای بلاگ! عیب نداره! امشب شب منه... مهمون شیر کاکانو
بلاگ می خونم و آپ می کنم... از نگار دو سال و پنج ماه و سه روز پیش راضیم
*
Days have passed
And still no sign of us
Not a hint of what used to be
When you lived in that part of me

گاهی فکر می کنم حداقل یک دهه تأخیر دارم... حداقل یک دهه
آهنگ های دهه 60 به ماورا می برندم و ایده آل های من د برگ و آنتونی اند برای خواندن
*
و نهایتاً آخرین جمله امشب من
هرکه با گرگش مدارا می کند، خلق و خوی گرگ پیدا می کند
آخ
مارو از سر بریده نترسون
رو به تو سجده می کنم... دری به کعبه باز نیست... بسکه طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست
گفتگو با داریوش اقبالی: http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2010/05/100519_l50_daryoush_vid.shtml ارزشمنده برای شنیدن... تمام پرده های من کنار تو سلوک شد...

این دل من، دلِ نگار، ولی دلش حج می خواد

Monday, May 17, 2010

یادآوری

من زیاد می گم "شاد باش و میر زی" و دوستان طرح ایراد می  کنند...
اصل شعر "بوی جوی مولیان" اینه:
بوی جوی مولیان آید همی                  یاد یار مهربان آید همی 
ریگ آموی و درشتی راه او                  زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست      خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی          میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا بوستان        سرو سوی بوستان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان      سرو سوی بوستان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی          گر به گنج اندر زیان آید همی

*****
شعر از رودکی.
*****
چون منظور اشاره است و نه کپی کردن، رسوندن مفهومی که در ذهن امروز "من"ئه و نه در ذهن دیروز "رودکی"، لطفاً اجازه بدین تا همچنان بگم: شاد باش و میر زی


توضیح نوشت... داستان نوستالوژیک این شعر جالبه، ارزش دونستنش را داره... به خصوص برای دوستان خارج نشین وحتی کافه نشین شاید جالب باشه:
امیر نصر سامانی تصمیم می گیرد به همراه سپاهیانش به طور موقت در باد غیس (در خراسان آن زمان) اقامت کند، اما خوش آب و هوا بودن این منطقه اقامت امیر را طولانی می کند. لشکریان که دلتنگ شده بودند و نمی‎خواستند بیشتر در آنجا بمانند جرات بیان خواسته‎ی خود را با امیر نداشتند و از رودکی می‎خواهند امیر را به بازگشت ترغیب کند. رودکی که امیر را خوب می‌شناخت تصمیم می‌گیرد با سرودن شعری بخت خود را برای راضی کردن امیر به بازگشت به بخارا بیازماید. رودکی در حضور امیر چنگ زنان قصیده‌ی «بوی جوی مولیان آمد همی» را آغاز می کند. امیر با شنیدن قصیده‌ی رودکی چنان دلتنگ می‌شود که بی کفش و رخت سفر سوار بر اسب تا بخارا می‌تازد!

نگار داستان ما، دلش نمی خواد نه خودش، نه دوستان فقط "دیر" بزیند.... "میر" زیستن، ارجح! همراه باهمه جاه طلبی های همراهش که بتونه سازنده هم باشه....
دلم پرواز کردن می خواد

Saturday, May 8, 2010

نگار خوشحاله

نگار دیگه الان یک اکیپ 10 نفری رفیق باحال (یعنی واقعاً خیلی باحال) داره که حتی دیدنشون توی 5دقیقه هم سرکیف می آرتش... مثل امشب... حتی وقتی خیط شه و از بالا پایین پریدن خبری نباشه... نگار خوشحاله...

نگار خوشحاله! درس می خونه، امتحان داره شدید، پیپر داره شدیدتر... اما خوشحاله چون حتی وقتی استادش بهش گیر می ده، به مقاله ای که نوشته، مشکلش نه محتوی است بلکه "گرامر زبانت درست نیست" یا "نباید توی پرانتز رفرنس بدی، باید فوت نوت باشه!!!" گیر ملا لغتی از استادی که حداقل یک ترم تمام از دستش حرص و خون جگر خوردی، می چسبه... وقتی حالیت می شه که گیر دیگه ای نداشته که بده!!! نگار خوشحاله!

نگار داره می میره که تابستون بیاد! پسر داییش می آد که فکر کنم دوسالی هست که ندیدتش و دلش تنگه، قراره سفر بره (زیااااد) فیلم ببینه (زیادترررر) و احیاناً پایان نامه اش را ببنده! قراره سه ماه پربار اما سرخوشی داشته باشه... نگار خوشحاله....

اوه! یادم رفت بگم! در راستای فیلم هندی شدن زندگی من، این ترم داره با هپی اندینگ سیستم تموم می شه! به امید خدا!!! مقاله هارو با خون دل و جگر نوشتم و خوب شدند... پرزنتیشن ها یکی متوسط، یکی عالی شد... امتحان را یک ساعت مونده به امتحان، بالاخره خوندنش را تموم کردم و خوب پیش رفت... نگار خونه دار شده (یعنی می شه از دوماه دیگه) و یکی از مشغولیات ذهنی اش حداقل فروکش کرده... مهمتر از همه! استاد راهنمادار شده!!!! وقتی می گن همه کارهامون عاروننگه، راست می گن والله!!! مردم اول استاد راهنما پیدا می کنن، درباره پروژه بحث می کنن و بعد پروپوزال می دن... من پروپوزال کامل داشتم، دربه در به عالم و آدم: "استاد من می شی"؟؟؟؟ خود این آمریکایی ها هم به معذرت خواستن افتاده بودن از این بلاهای عجیب غریبی که سر این پروژه سر من اومد... پیر شدم!!! به هرحال هپی اند شد ماجرا: الان یک جماعت مولتی-کالچرال روی پایان نامه من همکاری می کنند

-ببین، من می فهمم که به طرز احمقانه ای دارم کلمه خارجکی بلغور می کنم... اما بذارش به حساب این که دغدغه بزرگ زندگی یک سال گذشته من، مبتنی بر زبان ضعیفمه... که از هرفرصتی برای تمرین ذهنیش استفاده می کنم... حتی اگه بلاگم باشه که به زبان فارسی و دوست داشتنی خودمه... دیگه این یک صفحه "مال" منه و زبانش با من تعریف می شه... هرچند خودم کاملاً از مخالفان سرسخت تازه به دوران رسیده هایی  بودم (و هستم) که وسط حرف زدنشون کلمه انگلیسی پرت می کنن... می دونم بحث همونه که "هرچی برای خود می پسندی" و غیره... اما نمی دونم چرا همش اون آهنگ بینش پژوه می آد تو ذهنم: "به باباش می گه پاپا... چون دو سه هفته بوده پاریس!!!"

جماعت مولتی کالچرال شامل استاد راهنمای ترک (ترکیه)، استاد متخصص ایرانی-آلمانی و همچنین استاد چینی همراه با خودم که ایرانی باشم!!! یکی از استانبول اومده، یکی از میشیگان، یکی از شانگهای و من از تهران/اصفهان... این جماعت عجیب ولی دوست داشتنی را دوست دارم!!! نگار خوشحاله و زندگیش به آرامش داره برمی گرده...

نگار ... همین دیگه...

نگار دوست داره پرواز کنه، اما هنوز بالهاشو نشناخته... می شناسه بالاخره...

Monday, May 3, 2010

In My Wild

I like these two... wanna believe that they describe me in the best way...

The first is the song by Shakira: Gypsy... 
(i always described myself to myself as an wild gypsy....)

And the second is a poem, by Molavi (aka Rumi: Jalāl ad-Dīn Muḥammad Rūmī), from his Divan-e Shams... after Hafez, he is my favorite poet... however classical indeed! (13th c.)


Broke my heart
On the road
Spent the weekend
Sewing the pieces back on

Friends and thoughts pass me by
Walking gets too boring
When you learn how to fly

Not the homecoming kind
Take the top off
And who knows what you might find

Won't confess all my sins
You can bet I'll try it
But You can't always win

 'Cause I'm a gypsy
Are you coming with me?
I might steal your clothes
And wear them if they fit me
I never made agreements
Just like a gypsy
And I won't back down
'Cause life's already bit me
And I won't cry
I'm too young to die
If you're gonna quit me
'Cause I'm a gypsy

('Cause I'm a gypsy)

I can't hide
what I've done
Scars remind me
Of just how far that I've come
To whom it may concern
Only run with scissors
When you want to get hurt

I said hey you
You're no fool
If you say 'NO'
Ain't it just the way life goes?
People fear what they don't know
Come along for the ride, Oh yeah
Come along for the ride, whoo-hoo

'Cause I'm a gypsy
Are you coming with me?
I might steal your clothes
And wear them if they fit me
Never made agreements
Just like a gypsy
And I won't back down
'Cause life's already bit me
And I won't cry
I'm too young to die
If you're gonna quit me
'Cause I'm a gypsy




مستی سلامت می​کند پنهان پیامت می​کند
ای نیست کرده هست را بشنو سلام مست را
ای آسمان عاشقان ای جان جان عاشقان
ای چاشنی هر لبی ای قبله هر مذهبی
آن کو ز خاک ابدان کند مر دود را کیوان کند
یک لحظه​ات پر می​دهد یک لحظه لنگر می​دهد
یک لحظه می​لرزاندت یک لحظه می​خنداندت
چون مهره​ای در دست او گه باده و گه مست او
گه آن بود گه این بود پایان تو تمکین بود
تو نوح بودی مدتی بودت قدم در شدتی
خامش کن و حیران نشین حیران حیرت آفرین
آن کو دلش را برده​ای جان هم غلامت می​کند
مستی که هر دو دست را پابند دامت می​کند
حسنت میان عاشقان نک دوستکامت می​کند
مه پاسبانی هر شبی بر گرد بامت می​کند
ای خاک تن وی دود دل بنگر کدامت می​کند
یک لحظه صحبت می​کند یک لحظه شامت می​کند
یک لحظه مستت می​کند یک لحظه جامت می​کند
این مهره​ات را بشکند والله تمامت می​کند
لیکن بدین تلوین​ها مقبول و رامت می​کند
ماننده کشتی کنون بی​پا و گامت می​کند
پخته سخن مردی ولی گفتار خامت می​کند

I believe Molana himself was really satisfied with this craziness and wildness... he hast two poems starting with the same five "beits".... although i like this one the most....