Monday, November 30, 2009

sare kaar!

khob man asheghe in pirezan guguliaye ra'isamam!!!!
1shun eshghe bachegorbasho dare ke taze be donya umade! 1ishun akhare hafte+thanks giving rafte mehmunio kharid, shangule! 1i dige khub khabide eshghe donyasho mikone!!!!

hamashunam negaranan ke 1ho be man bad nagzare!!!!
khodayish ba in vaze kar kardan be man bad nagzare!!!!
:D:D:D

Tuesday, November 24, 2009

امروز، امشب، فردا، پس فردا، به به، به به

امروز وقتی برگشتم و نگاه کردم که نه صبحانه خوردم و نه نهار و شام، یکهو احساس کردم تو ایرانم. اما وقتی بعد از 3ماه توی بلاد کفر بودن، تازه برای دومین بار رفتم مک دونالد اومدم روی زمین و به خودم افتخار کردم که می تونم مطمئن باشم چاق نمی شم!!!!!!!!

امشب وقتی با الی (الینور) مقاله من را می دیدیم، کلی اسباب خنده بود که وسطهاش زده بودم به صحرای کربلا و کلاً بی خیال انگلیسی نوشتن شده بودم و پر رو پر رو فارسی گذاشته بودم جلوش

امشب بعد هوار ماه خووووووووووش گذشت بهم که با چند تا بچه همسن خودم گفتیم و خندیدیم و تازه بهشون بشکن زدن هم یاد دادم و قر دادن ایرانی نشونشون دادم و خلاصه به سبک نگاریسم، اتاق را گذاشته بودیم رو سرمون، البته از نوع علمی. به خدا من اصلاً سخت نمی گیرم به خودم تا بتونم خوش بگذرونم؟ سخت می گیرم؟؟؟

قرار شد در آینده نزدیک "با هم یک آبجویی بزنیم" تا قوم یأجوج و مأجوج بشکن بزنند و من قر بدم!!!! نگار نمایندگی مردم ایران را از نظر پرحرفی و کم فکری- سیاسیگری- هپلی هپویی- بی نظمی-رقاصی و غیره به سرعت برعهده می گیرد! به من افتخار کنید. (البته از اونجایی که من با فرض قضیه یعنی آب جو مشکل دارم، کل قضیه میره زیر سؤال لابد!)

و من خسته ام و هیچکی هم نیست که باهاش چت کنم و چون مامان گفته نگو، نمی گم که: "مامان من رو کسی ندیده؟"
اووپس. بهزاد! جی آر ای خوب بدی! خدا به همراهت و از این حرفها داداشی!

پی نوشت: امروز استادمون یک حالی هم به من داد وقتی گفت "... پس به این نتیجه میرسیم که هیچکی تو کلاس ما قابلیت نوشتن یک کتاب تاریخ معماری دنیا نداره، شاید غیر از نگار اگه تصمیم بگیره چند سال دیگه اینجا بمونه!!!!!!!!!!!!!!" هه هه

Sunday, November 22, 2009

through deep reading...

GOD, thanks! that i have (this much??) deep anthropological perceptual ability wherefore i've been born in Mid-East...

رضا کیانیان، بلوغ و شعور



رضا کیانیان در دانشگاه مریلند: "من همیشه فکر می کنم اگر هرچیزی جای خودش قرار بگیر، اون کشور رشد پیدا می کنه، اما اگه مثل آش شله قلمکاره، مثل الان کشور ماست... واسه همین باید از خودون شروع کنیم و سامان بدیم از خودمون... واسه همین کشور ما به متخصص خیلی بیشتر نیاز داره تا کسی که فقط یک هیجانی از خودش نشون بده... چرا همیشه کشورهایی مثل ما دستشون درازه و محتاج کشورهای دیگه است؟ چون متخصص کم داریم..."، "چرا من با تحریم مخالفم؟ چون اینی که تحریم می شه مال خود منه،  من چرا باید "مال" خودمو تحریم کنم؟ همیشه باید باشیم، همیشه هم باید توی چشمشون باشیم..." چقدر این مرد عاقله، چقدر با شعور... چقدر من عاشقشم....ه

تصاویری از مصاحبه:
این قسمتی که من نوشتم توی قسمت دومه!

Saturday, November 21, 2009

U know what

U know what?! i horribly feel responsible about whatever is going on in iran... in the same way, it dosen't seem right 4 me... does it?!.... i'm confused and maybe drunk... who knows....
just: i have 2 do my best... the only duty which i've ever known 4 myself!..... although i need 2 talk, i need to be punished and 2 be drunk as well...
damn! i love writing...
i need............. u know what!

Friday, November 20, 2009

پست 2 امشب

تهران که بودم، اگه یه کار تو خونه بود که صد سال سیاه هم حاظر نبودم طرفش برم، شستن دستشویی و حمام بود!!!!
حالا اینجا منتظر بهونه می گردم که یه وقت خالی پیدا کنم، صبح یا شب، فرقی نمی کنه! بدوم برم حموم رو بشورم!!!! یه حالی می ده با یه خستگی عمیق و با نشاط این که فردا صبح که پا میشی، دستشوییت مثل کارتون ها برق می زنه!!!! به به!

الان ساعت چنده؟ 1:30 صبح!!!!
آهان! باشه! من رفتم بخوابم.

اما خداییش، اگه یه دختر خوب دم بخت واسه من سراغ دارین که خوب هم غذا بپزه، من آمادگی ازدواجمو اعلام می دارم!!!!

پینوشت: فردا 6:30 باید از خواب پاشم

Thursday, November 19, 2009

الکلی

کامپیوتر. صدای ملایم موسیقی. گاهی اخبار. مقاله و مسلاماً دیکشنری در کنارش و یک بطری آبی.
شب، سکوت، تنهایی. خوندن و نظر دادن و عشق زندگی.

نمی تونم تا فردا و پس فردا شب صبر کنم.

پینوشت: وقتی برای خودم قانون می ذارم که بلاگ سیاسی ننویسم، همین می شه دیگه! بلاگم الکلی می شه.
ه

Tuesday, November 17, 2009

Symbolism, NeGaR va digar hich!

... we look for the relationship we expect (in context of symbolism) and we find them because we put them there. In this sense, symbolism is the act of creating and recreating the world...
... Symbloic orders must explain and justify the world and make it possible to explain and judge individual actions within it. This is particularly necessary for religious philosophies, the most comprehensive and systematic of symbolic constructs.
... people forge self-concepts that cast their routine actions in term of metaphor. In doing so, they give their actions meaning.
... No interpretation is neutral, yet an ideological claim succeeds when it assumptions or propositions come to seem elf-evidence, when it transformed to common sense. Then it appears to be a neutreal depiction of the natural, rather than expression of a value-laden viewpoint.
... particular relationship between religious values and the conduct of daily life... . The physical environment seems to be an independent confirmation of theology.
... The asseration is made through actions conducted within the confines of a pair of complementary premises.
...
...
... (Dell Upton, Holy things and Profane, chapter7, p163-164)

من چقــــــــــــــــــــــــــــدر رشته ام، کلاس هام، کتابهام را دوست دارم!!!!!!! فقط کاش زمانش را بیشتر می کردن
;D
نمی دونم چرا با این متن، توی اوج بی ربطی همش یاد سهروردی، عشقه و سه برادر حسن، حزن و عشق می افتم، ... چقدر خوبــــــــــــــــه! چـــــــــــــــــــــــــقدر!!!!
وقتی با دید منطقی سمبولیسم را در اعتقاد انسانی که توی هنر نمود پیدا کردن، بررسی می کنی، همین می شه! متن می تونه درباره کلیساهای یک فرقه مسیحیت توی ویرجینیا باشه، اما تو کاملاً می تونی ریشه های مشترک را توی باغ های ذن ژاپن، معابد یونانی و ساختمان های ساخته شده بر مبنای عرفان ایرانی ببینی...
چقدر خوبــــــــــــــــه! چـــــــــــــــــــــــــقدر!!!!

پی نوشت: و من هم زمان چقدر "دیکشنری" دوست دارم که الان به اندازه چشم هام برام مهمه!!!!ه
:P

Saturday, November 14, 2009

مجنون

باید بنویسم.
چی و کی و چه جوری مهم نیست.
این که الان داغم مهم نیست.
باید بنویسم. باید باید بنویسم.
باید بنویسم
این که الان داغم و داغون مهم نیست.
باید بنویسم.
نگار بنویس....
....

می خواهم. از ته دل.
از همان ژرفای جاه طلبی هایم. می خواهمش... شادی اش را می خوام. شادی ام را هم.
جذبش کنم. خشک کردنش را... این که مثل عشقه باشم. باز هم مثل عشقه... و افتخار کنم به خلق خدا. به خودم. به اشکم
به توانایی عشق نورزیدن.و به شادی بازی کردن
به تنهایی و شلوغ بودن. به بازی کردن. به بازی گری. به اشک

من خوبم. خوبِ خوب. مگر خدا چی خواست دگر از من و من خود نیز هم از خودم؟
من چه خواستم؟ شاعری؟ فلسفه بافی و عشق زندگی؟ زندگی در لخظه یا زندگی در آرزو؟

کاش داغ تر بودم
کاش نه اینقدر آگاه

....

یک گفتگوی رک و راست با خودم:

-من چی می خوام؟
-خودت بگو
-از جواب در می ری؟ همیشه ترسو بودی. همیشه.
-گیرم که من ترسو، توی عاقل چی می گی؟
-میگم که تو فراری هستی. و نه حتی فرارت تصمیم خودت بوده، که هُلت دادن اعتراف کن و بگو که این نبوده
- بوده بوده بوده! راحت شدی؟ این هم اعتراف! به چهار میخم بکش. تحقیرم کن...
...
-این کولی بازیه. تحقیر کردن کار هر روز تو بود. یادت رفته؟ تنها هیجان زندگیت شاید؟
-زخم های زندگی گذشته را می شکافی؟ نا مردی...
-نامردی کاری بود که کردی، معذرت هایی که نخواستی، دلهایی که شوکندی و چوبهایی که الان داری می خوری...

-داری داستان می بافی. ظلم کردن من ناشی از ظلم کشیدن دیگران بود. خودت می دونی که ترسوترم از این حرفها...
-دیوانه ای
-دیوانه ام
-گفتم فرار کردی و طفره رفتی.
-گفتم راست می گی. بیشتر از این؟
-جواب نیست
-تو بگو
-ایده آل بباف، تو که بافتن خوب بلدی
-بلد بودم
-بلدی
-دلم مامانم را می خواد، دلم بابام رو می خوام

-بباف
-جاه طلبم
-تا کجا
-تا معنایش را پیدا کنم
-تا کجا؟ تا کی؟
تا بفهمم که تهی ام
-دروغ است
-دروغ است! که چی؟
-بباف
-تا بیاید و بگوید که تهی ام. مگه بهار نبود. خودش را باخت... خالی شد...
-پس جلب توجه است
-اسمش را هرچی می خواهی بگذار
-خفه شو
-اشمش را هرچی...
-خفه...
-بازی دست من است
-بازی دست تو بود و هست و خواهد بود، گند بزن تا می تونی... کاش آگاهیت نبودم... لعنت

...

لعنت

Sunday, November 8, 2009

رایت را کپی کنیم را کپی را رایت؟

اومدم تو بلاد کفر، همچنان خر خودمو می رونم!!!!! دنبال تحقیق درباره تأثیر دین اسلام بر هنر ایرانم.... تو ی سایت ها ول می چرخم واسه دانلود کردن کتاب های ملاصدرا و سهروردی.... آدم چه چیزها که نمی بینه!!!! همین کارهارو می کنن دیگه... بگذریم!

این را تحویل بگیرین: کفم بریده و دلم روده بر شده از خنده: (قانون کپی رایت اسلامی!)ه


قبل از استفاده از مطالب این کتابها در مورد استفاده از کتاب هایی
که کپی یا اسکن شده اند و رضایت ناشر وجود ندارد یا محرز نشده 
نظر مرجع تقلید خود را ببینید
ممکن است از نظر مرجع تقلید شما استفاده از این کتابها اکل مال بالباطل و حرام باشد


ای بابا! چی بگه آدم؟ این هم منبعش:
http://philosophy.ziaei.ir/%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%81%D8%AA-%D8%AA%D8%B1%D8%AC%D9%85%D9%87-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D8%B3%D9%81%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%D9%87-%D9%85%D9%84%D8%A7%D8%B5%D8%AF%D8%B1%D8%A7/

خدا هممونو به راه راست هدایت کنه!!!!!!!!!!!ه



Thursday, November 5, 2009

دِلُم می خا !!!ه

Az sare kelas sohbat mikonam: delam khoresht lubia sabz mamanamo mikhad!!!

Monday, November 2, 2009

قاطی پاتی

In ajnabia age ghorme sabzi ham balad budan, pitzaye ghorme sabzi ham dorost mikardano khalas!!! pitzaye nuno paniro anans khordam! kheiliam chize mozakhrafi bud!!!!!!