Monday, September 30, 2013

ترسو

شب. چراغ خاموش است.
از خواب بیدار میشوم و با چشمهای نیمه باز، صورت محوی میبینم که خیره شده به من. میخندد.
میترسم. از جا میپرم و چشمهایم تمام هشیاری ام را تمنا میکنند.
- چیزی نیست. کاریکاتور خودم است. بخواب نگار.
کاریکاتور به من زل زده، میخندد.

من از خودم میترسم.
و دلم عجیب تنگ است.

Sunday, September 22, 2013

تیربار روزانه

تیکه تیکه شده‌ام.
دلم میخواد برم جنگ. جنگ هیجان داره و هجوم زندگی در لحظه است. از دیروز فراری ام و از فردا میترسم. میخوام برم جنگ.
خسته ام. میخوام تفنگ بردارم و به رگبار ببندم.
تیکه تیکه شده‌ام.
رگبار شده‌ام.

کاش برگشتی بود. یک برگشت خوب... با لبخند.