Monday, January 28, 2019

مار

بدی پوست انداختن اینه که نه فقط خود آدم که پوست مینداره، به خودش میپیچه و دردش میاد، بلکه اونهایی هم که به پوست قدیمی گره خورده اند، آزار میبینن...
من بلدم پوست بندازم. هر چند با درد، هرچند با رنج، هرچند با سختی و کندی...
No sugarcoat is helping...

راستی، نمیدونم چرا زودتر کارم رو عوض نکردم. دندونی که درد میکنه رو باید کشید و انداخت دور. (یا مثل مورد من، موزه دندونهای شکسته قدیمی راه انداخت.)

Saturday, January 26, 2019

جهنم

این قرار بسیار مزخرفیه با خودم. جدی. شبها کلی ذهن و انرژی میذارم که "حالا که چی"... و معمولا از خستگی پس میفتم. صبح یادم میاد که به قرارم به خودم عمل نکردم و علاوه بر اون، چیز مفیدی هم یادم نیومده...

پریشب اما یکی تو ذهنم اومد که خوب بود: سر به سر زنی که تا جهنم رفته و برگشته، نذارید. لبخند میزنه و خیلی خونسرد، با لبخند، میکشه.
حالا من هم همونم... چندباری تا جهنم رفتم و برگشتم. لبخند میزنم و میکشم.

هر چند امشب این رو نخواستم بگم. خواستم بیام بنویسم که بلدم خودم رو جای دیگران بذارم و دنیا رو از زاویه دید اونها ببینم... مهم نیست که شوخی شوخی جدی میگیرم و ویران میکنم خودم رو، "از رنجی که میبریم"... مهم اینه که بلدم با زبان طرف مقابلم، باهاش گفتگو کنم. حتی اگه بی انصاف باشم و اسمش رو بذارم manipulation.

Monday, January 21, 2019

مدیریت بحران

من توان مدیریت بحران، در روابط اجتماعی دارم... خیلی جاها ممکنه نکشم، نتونم، کم بذارم، ولی وقتی وسط یه بحران باشم، مدیریتم خوبه...

Saturday, January 19, 2019

زبان، قدم اول.

امروز Adam گفت که شبی یه جمله مثبت درباره خودم بنویسم. مهربون طور شاید. که کجا بوده ام و کجام امروز... که چقدر راه اومده ام...
باشد که کمک کند:

زبان. افتضاح بودم و الان بالای متوسطم. اگه نگم که خوبم. ده سال گذشته و زبان دوم رو میتونم در حد ادبیات خوب، جلو ببرم. پس توقعم از دنیا، باید لایق تلاشی که سر زبانم کردم، باشه...

این قدم اول.