Friday, June 28, 2013

راح

آره دیگه....
 یعنی حالت خوب باشه. 
یعنی کم دور خودت بگردی... یعنی دوست داشتن رو دوست داشته باشی و دوست داشته شدن رو بیشتر... یعنی نخوای برگردی عقب. یعنی شادی الانت شادترت کنه از شادی دیروزت...
یعنی حالت خوب باشه.
یعنی جدالهات با خودت نابرابر نباشه... یعنی با خودت یک یک باشی... نه دو هیچ. 
یعنی حالت خوب باشه.
یعنی کابوس زمستون، میبینی هم کم ببینی. کابوس سقوط میبینی هم، کم ببینی. یعنی تو خواب، حرف میزنی هم کم حرف بزنی...
آره دیگه....
 یعنی حالت خوب باشه. 

تو بگو سفر. من میگم آخ.
یا که بگیم مستراح.

پینوشت اول: چیزشنبه!
پینوشت دو: امروز یکی از حسابهای بانکیم محو شد! رسماً!
پینوشت سوم! بعد دو سال این دستگاه دود کشف کنی خونه ام یادش افتاده میتونه کار کنه! سوت بلبلی میزنه هر 5 دقیقه یه بار!

Tuesday, June 25, 2013

دوازه بچه خوک

پیشنوشت: این پست از اونهاست که طی دو سه روز تیکه تیکه و از این در و اون در نوشتم... خوب بود این دو سه روز. به طرز غیرقابل پیشبینی‌ای! دوستهام و کتابهام رو دوست دارم. هرچقدر هم تلخ باشن :-)

1.
موسیقیهای خوب دوباره برگشته‌اند. باز دوباره عطش اکتشاف موسیقی دارم. خییییییلی خوبه!
"Well I'm buckled up inside
It's a miracle that I'm alive
I do not think I can survive
On bread and wine alone
To think that I could have fallen
A centimeter to the left
Would not be here to see the sunset
messageshave myself a time

Well why do the hands of time
So easily unwind
Some lessons we learn the hard way
Some lessons don't come easy
That's the price we have to pay
Some lessons we learn the hard way
They don't come right off and right easy
That's why they say some lessons learned we learn the hard way

Remember the sound of the pavement
World turned upside down
City streets unlined and empty
Not a soul around
Life goes away in a flash
Right before your eyes
If I think real hard well I reckon
I've had some real good times" 
Some lessons ~ Melody Gardot
و یه موسیقی دیگه هم هست که نمیتونم پیداش کنم.... به گمونم یه موسیقی جز بود که یه خانومه میخوند و تو این مایه ها بود: Surrounded by blue boy.... اونم کلی خوب بود.

Goodbye heartache. It seems I again remembered I have bills to pay. what was eerily before; now it seems a far far phobia I weren't able to see.
It all by all means I have smile on my face,  home full of tea smell and books... ready for... well, paying my bills :D

2. 
lesson learnt. Gap nail polishes are sucks!

3. 
movie, Kahaani (2012), awesome it is.
حالا بهترین فیلمی هم که تصورش رو میکنی نباشه، انتظار نداری "فیلم هندی" خوشساخت اینطوری ببینی... هی منتظر بودم عشقولانه هندی بشه... نشد! یعنی بود، ولی خیلی خیلی ملایم بود! خوب بود در مجموع!

4. 
دوستهای جدید. خوبند. پراتیک، خوبه. حیف زیااااد حرف میزنه!!!! (و وقتی من این رو میگم، خودت تا تهش رو بخون!)

5.
:))

6.
"دیدی هوا روشن شد،
مردم آسوده،
آسمان آبی..."

و من این شادی پر آرامش رو بعد از مدتها دوباره به دوش میکشم... بار سنگینیست، دوست داشتنی :-)

7.
یک اصفهان خوب:

8.
صدای غش غش خنده!
چقدررررر خوبه! اینروزها بیشتر دلم میخواد "پسر" داشته باشم! چقدر خوبه دور و برت یه پسربچه تخص بدوه، شیطونی کنه، بازی کنه و از ته دل قهقهه بزنه... وای، محشره!

پراتیک خوووبه! این که اون کار خودش رو میکنه و من کار خودم رو خووووبه! اینکه سرش به تنش می‌ارزه خووووبه! اینکه از گفتگو باهاش لذت میبرم، خوبه! اینکه خودش فیلم میذاره با هدفون خودش و غش غش میخنده خووووبه! تازه وسطش هم شروع میکنه هندی آواز خوندن :)) هیچ حس فضولی ای ندارم که به چی میخنده یا چی میگه واسه خودش... برعکس، حس مامانی رو دارم که در اوج آرامش، فوقش و اوج نگرانیش اینه که این بچه آب پرتقالش رو خورده یا نه ؟ :)) نخورده بود هم زیاد مهم نیست راستش!!!
یادم باشه بیشتر بگم بیاد خونه‌ام... هرچند، یادم نباشه هم خودش یادش میمونه! :))

اگه میدونست چه نعمتیه برام که خونه‌ام روسرشار از صدای غش غش خنده میکنه... مدتها بود این خونه اینجور خنده بی حساب به روی خودش ندیده بود.... لبخندم از صورتم محو نمیشه...
و نعمت دیگه اینکه مجبور میشم صبح زود پاشم! 

9.
نیاز به گاز گرفتنم فواران کرده باز.... چه کنم آیا؟!

10.
لیلا فریور یه چیزی گفت من رو برده به فکر... نقل به مضمون: بلاگ آدمها و خودشون لزوماً هماهنگ نیستن و نشوندهنده خودشون نیستن.
موافق بودم. اعلامش که کردم، رضوان گفت "تو حرف نزن :)) " و ادامه داد که لااقل از نظر فرم، بلاگ من با من همخوانی داره...   فکر کردم به روزی که فرم بلاگم رو ساختم. از روز اول تغییری هم نکرده. یادمه که دوست داشتم رنگی رنگی باشه... یعنی جرقه های رنگ تو زمینه تاریک... یادمه دوست داشتم این عکس رو و یادمه نگران بودم بنفش خرافاتی نشونم بده... و یادمه با وسواس عکس کاور رو انتخاب کردم... شاید راستش از دید خودم همین فرم بیشترین هماهنگی رو با شخصیت من داشته باشه...
اما به نظرم درمجموع بلاگ من نشون دهنده شخصیتم نیست. لااقل کم هست. میزان زیادی از شنگولیهام رو نشون نمیده. میزان زیادی از دیوانگیهام رو.... از اونور زندگی روزانه من، افسردگی دائمم رو که توی بلاگ ز شرش خلاص میشم رو نمود نمیده... نمیخوام که بده...

11.
خب در اینکه من میتونم نامنظمی رو به اوج برسونم شکی نیست... اما جان خودم این یکی تقصیر من نبود :)) در فریزر رو باز کردم و دستگیره پارچه ای خاله پوران جای خالی بستنی جیمز جا خوش کرده بود!!!!!! یخ هم زده بود تازه! به جان خودم همه چی رو همه جا پیدا کردم، اما تا حالا تو یخچال و فریزر چیزی نذاشته بودم اینجوری =))

12.
It's OK if not having any talent. being jerk is a talent anyway!

Sunday, June 23, 2013

دوست بداری

Yesterday,
"Dance... its in your blood" and how happy I became.
Today,
New ideas I have. and how happy I am.

Dance is in my blood.
*
My first "kabab hoseini", like!
*
یادم باشه لاک روشن نزنم. روشن مثل آبی روشن یا صورتی روشن ولی مات... شبیه رنگ گچهای تخته سیاه. شدید حس هندی بودن بهم دست میده! برنزه بودنم و کج سلیقگیم رو بدجوری نشون میده!!! (خلاصه که الان حس میکنم دستهای رینا با یه لاک جیغ صورتی داره تایپ میکنه!!!)
*
سرعت اینترنتم از بعد از طوفان امروز به گند کشیده شده! یه فیلم هندی استاندارد برای اولین بار خواستم ببینمها.... حالا بماند که سابتایتل نداره. هی قطع میشه، رو اعصابه! منم بیخیالی میزنم و میرم لالا! بای بای دنیا!
*
دو شب گذشته‌ام به رقص گذشت. دوستشون داشتم. فرانک فیلیپی و لیلا فولادی آدمهای جدیدی هستن تو زندگیم که دوستشون دارم.
*
خودم رو دوست دارم. بهتره بگم، دوباره، خودم رو دوست دارم.

Thursday, June 20, 2013

خُرخُر

یا بخوابم، یا به خوابم....

*
روزگاری فکر میکردم نمیخوام "معمولی" باشم! یعنی نه که نخوام... فکر میکردم نیستم دیگه... زیاد هم دست خودم نیست... حالا اما، دارم فکر میکم آدمیزاد معمولی‌ای هستم. چیزها و کارهای معمولی دلم میخواد. خیلی معمولی.
دلم یه آدم معمولی میخواد که در رو، بیخبر باز کنه و بیاد بشینه روی مبل... سرم رو بذاره رو پاش تا های های گریه کنم و از گریه خوابم ببره...
چقدر دور و برم پر از آدمهای غیرمعمولیه....

از تلخی خسته‌ام.
*
دلم چیزکیک میخواد و حرف زدن با رضوان. بعدش هم دلم خواب میخواد. فقط خواب. 
تو کوتاه ترین شب سال زیاد برنامه میریزم برای بیداری... و زیاد میخوابم. 

Wednesday, June 19, 2013

Overwhelmed with cinnamon-like smells

یک ماه دارچینی میخوام. یه آسمون تاریک با طعم متفاوت...
امسال میخوام فورت آو جولای رو با مامان باشم... تولدشه. بعد از سه سال، آتیشبازی های فورت آو جولای برام "معمولی" شدن. معمولیهای آزاردهنده ای که ازشون فراری ام. میخوام بشه و فورت آو جولای رو با مامان بگذرونم و طعمهای قدیمی رو فراموش کنم...
پارسال این موقع ها شیده اینجا بود، چقدر خوب بود همه چی... چقدر خوش میگذشت... میخوام فراموش کنم...
چقدر میترسم. میخوام فرار کنم.......
لعنتی بوی دارچین خیلی قویه! برای فراموش کردن طعمها خیلی خوبه، اما آدم سردرد بدی میگیره... سردرد انگار که یه غده سنگی فراموش شده اندازه توپ پینگ پنگ تو مغزته و مدام فشار میاره... به در و دیوار میکوبه و فشار میاره... سردرد میاره...
شمپین و شیکاگو من رو میکشند. سافتلی.
هر روز. هر ساعت. هر دقیقه. خواب یا بیدار...
بقیه جاها هم همینطور....
پوف...
آخ. آخ..استارباکسم و همین الان دایدو گذاشت. چه خوب. چه به جا.....
And I hope you trust some star...
Coz my moon taste like cinnamon...
"Coz am no angel..."
با موبایل ویدئو نمیتونم بذارم.  جاش بود این باشه الان:
Brandi Carlile ~ What can I say
پوف....
:-)
پینوشت: کاش چشمهام کمتر قرمز بودن...

Tuesday, June 18, 2013

بالهای فرشته

"The Angel"
"I Dreamt a Dream! what can it mean?
And that I was a maiden Queen:
Guarded by an Angel mild;
Witless woe, was neer beguil'd!
And I wept both night and day
And he wip'd my tears away
And I wept both day and night
And hid from him my hearts delight
So he took his wings and fled:
Then the morn blush'd rosy red:
I dried my tears & armd my fears,
With ten thousand shields and spears.
Soon my Angel came again;
I was arm'd, he came in vain:
For the time of youth was fled
And grey hairs were on my head"
~ William Blake
و باز من... فرشته ای درنده خو... که بلیک نگهدارم است...

Friday, June 14, 2013

از بنفشی انتخابات....

منو بشنو از دور، دلم می‌خواهدت
هر روز با آواز، دلم می‌خواندت
می‌گویمت به باد، باد می‌نالدت
می‌ریزمت به ابر، ابر می‌باردت
می‌شینمت بمان، می‌نوشمت چو چای، چای‌های سبز، سبزهای دور، دورهای سخت
آی عشق آی عشق.. چهره‌ی آبی‌ات پیدا نیست

منو بشنو از دور، دلم می‌خواهدت
هر روز با آواز، دلم می‌خواندت
می‌ریزمت به خاک، خاک می‌رویدت
می‌گویمت به گل، گل می‌بویدت
می‌گویمت به شعر، می‌خوانمت ز حفظ، شعرهای نو، نوهای دور، دورهای سخت
آی عشق آی عشق.. چهره‌ی سرخت پیدا نیست

آقای بنفش... سبزم میکنه! شعارتر از این؟!

** نمیدونم چرا این پست، پست نشده بود! امروز، 17 آوریل 2014 پستش میکنم.

Saturday, June 8, 2013

دریاچه قو

"بیشتر ساکت شدم." اگه بشه سکوت رو بیشتر کرد.
زندگی دچار یه جور خوشی کثافت شده.

آثار زخمهایی که گذاشته ام را میبینم... با باکتریهایی که در جای زخمها چایکوفسکی گوش ميدهند، رفیق شده ام. به من پیشنهاد چای جاسمین دادند. جواب داد. من یک باکتری ام که چایکوفسکی گوش میدهم.