Saturday, July 18, 2009

July 19, 2009



هوالمُهَِيمِن


اين پست يک درد و دل نويسي نيست!
درد و دل ها را دوستان اين روزها مدام مي نويسند... وقت و جاي حرفي از من نيست. که کم هستم اين روزها.... خيلي کم...
ترسو ام شايد. شايد نه. حتماً. اما به اين فکر کن که يک سال تمام براي يک هدف، که توش حتي خيلي بارها هم شک ميکني، زجمت مي کشي و ... فقط اين که اگه امروز برم تو خيابان ها و فردا قبل پرواز بهم گير بدن و نذارن برم.... همين که فقط صدايي دارم که ازش خوب استفاده مي کنم –گاهي- باز هم عذاب وجدانم ر يک کم کاهش مي ده...

بذار از چيزاي ديگه حرف بزنم.... 360 بسته شده. بلاگ من که بسته نشده!!! عقلم رسيد و از همه بلاگم کپي گرفتم... يعني save اش کردم... اگه سوادم بره بالاتر توي همين بلاگ با همه کامنت هاي دوستان باز نويسي اش مي کنم...
حرف و دل مشغولي ندارم که ازش بگم... "فکر مشغولي" بهتره! اين رو ندارم! اما کار و زندگي دارم! فقط 3روز وقت دارم که فارغ التحصيل بشم و مي دونم که يک عالمه کار مونده! مرداد هم که دانشگاه مي بنده! علم و صنعت، عشق و شربت، دانشگاه فيضيه تهران، بي رگ هاي تهران، حتي "دانشگاه احمدي نژاد".... همه اين ها الان فقط واسه من يک سري کلمه اند که باز هم فقط و فقط يک معني دارند و بس: 6سال گذشته من! 6سال از بهترين سال هاي عمر من. نه چون بهترين ها ساختنش... چون بهترين ممکن براي خودم ساختمش! خيلي کمبود داره. اين گذشته را مي گم! شامل خودم، موجودات جاندار و بي جان توي اين محيط... اما خُب. خيلي هم بيهوده نبودم. حتي در حد توانم خوب هم بودم. احساسي که متأسفانه در مورد مدرسه ندارم. درسم، تجربه هام و... مهمترينش: دوست هام!
تارا زينال زادگان- پگاه جعفري- آيلا احمدي- نعيم اورازاني- عباس ترکاشوند- اميد موسوي- فائزه بنکدار- کاوه باغ به- صنم جبل عاملي- احسان مسعود- زينب رضازاده- زهرا همداني- امير برزويي- محسن فيضي- پريسا نيک خو- مهدي خاکزند- شهريار بيضايي- کريم مردمي- سارا افراز- بنفشه ماهوتي- حسين ترابيان- امير چاووشي- ليدا اربابي- علي اکبر يعقوبي- آران مردوخي- زهره (فاميلشو يادم رفته! براي آدرس دادن اشاره مي کنم به وحيد خاوه اي)- خورشيد (واي خدا! خورشيد! فاميل تو ديگه چرا يادم رفته؟؟؟)- عطيه استادان- مريم ناصري- بهناز فردوسي- گلنار ايران پور- ياسي آراسته- سکينه باوقار- اين و اون و همين و همون و بُز و بِلَکي و 3نما و غيره!!!!- سحر قاروني- نفيسه محمد بيگي- حميد عموزاده خليلي- نيما اربابي- نيما دهقان- صدف دها- فرهاد بيضايي- اميد رهايي- سپيده قائم مقامي.
و فرشيد ميرشکرايي. که نمي دونم چرا هم نعمت داشتن و هم نداشتنش را از دانشگاه مي دونم.
و ....ياشار....
مي دونم بعضي هاشون حتي نمي دونن توي زندگي من وجود داشتن!!! بعضي هاشون فکر مي کنن ... مهم نيست! مهم اينه که واقعاً زندگي 24 ساله من بدون هرکدوم اين ادم ها چيز مهمي را کم داشت! آدم هايي که فقط و حداکثر توي شش سال شناختمشون. اکثرشون، خيلي کمتر... و حتي نشد بعضي هاشون را بشناسم...
.
.
.
"خداحافظ ايرانم!!!!"
اين اون چيزيه که هِي دارم سعي من کنم ازش فرار کنم و نمي شه! نمي شه! باور کن نمي شه! بده ها! خيلي بد! نمي دونم چرا کم آدم ها درکم مي کنن!!! اونم منِ عاشق مام وطن!!!!!!!
بذار يک چيز را روشن کنم! چون فکر کنم ممکنه کسي باشه که مي خونه و نمي دونه!... آدمي هستم که تا دکتري معماري مي خوام برم. دکتري معماري چيزي از دکتري فلسفه کم نداره واقعاً! پس سخته! اونم تو مملکت غربت! با زبان خارجکي... اينو باور کنين!!!! حالا تصور کن که نگار طبيبيان در نظر داره (اينها فعلاً همش نظريه پردازيه!) که دو تا فوق بگيره که هر کدام دوسال طول مي کشه حداقل... و يک دکترا که مي شه 6سال... 10 سال تحصيل از اين زمان!!! و مشکل واقعاً تحصيل علم و دانش نيست که من عاشقشم! مشکل اينه که با ويزاي دانشجويي سخت مي شه از اون مملکت لعنتي خارج شد و دوباره بهش برگشت...
اَه! ولش کن... مثنوي هفتاد من کاغذه. اونم از نوع کاغذ چرک نويس....