Wednesday, September 26, 2007

Entry for September 26, 2007


هو البصیر
خسته ام! خسته! خسته! خسته!.... کاملاً جسمی! نود درصد امروز از ساعت 9 تا6 را سرپا بودم! ساعت سه از اون جایی که انگار خیلی هم خسته نبودم (چرا؟) از خود پارک وی تا خود خونمون (ظفر) پیاده اومدم! بعدشم مدرسه بود! احیاناً احسان می خواست کلّمو بکنه: چقدر انرژی داری؟!
خیلی ساده است و عجیب! چرا خستگی روحی و جسمی من نسبت معکوس دارن؟ نمی دونم! در صورت اطلاع، پرتقال فروشان به اطلاغ برسانند
پینوشت. دوستای مشترک من، مریم، فرخنده که میاین و می خونین!!! لطفاً نظر هم بدین! دنیای مجازی واسه همین جور پیوندهاست دیگه!
پینوشت2. مریم هیچی به من نگفته
;-)
توضیح عکس: دزدی از
aminus3.com: Lilies -Toy Camera

Monday, September 24, 2007

Entry for September 24, 2007

هو الحکيم (بي علامت تعجب.)

خدا واقعا چي فکر کرده وقتي آدم را به وجود آورده و چقدر لذت مي بُرد از هوش خودش؟ خدا وقتي مرد را خلق مي کنه به چي فکر مي کنه؟ (کاملاً حواسم به فعل مضارع هست.) چرا از همان ابتدا هم زماني و هم مکاني بين اون و زن فاصله است؟ چرا هميشه مرد يک فاصله زماني براي درک زن نياز داره؟ به اندازه عمق وجود و عدم؟ واقعاً از خدا خوشم مي آد. وقتي مي دونه که آد مبايد، حتي شده براي يک لحظه، طعم تنهايي، انتظار و سردرگمي را بچشه تا ارزش زن، ارزش حوا رو بدونه. خدا مي دونه، اون ميدونه، که مرد فقط حس مي کنه! با منطق و برهان حاليش نمي شه. با چوب هم تو سرش بزني حاليش نمي شه! مرد فقط حس مي کنه! بايد طعمشو بکشه تا بفهمه. مرد از همان ابتداي خلقت بايد با عمق وجودش حس کنه که غايي ترين چيزي که مي خواد و به دادش ميرسه زنه و نه هيچ چيز ديگه. وسوسه طاووس و شيطان شايد يک مدتي سرگرمش کنه، اما گولش نمي زنه تا وقتي زن ازش بخواد.

چرا زن ها اينو نفي مي کنند؟ مگه چيه؟ مگه چقدر بده باور و اعتقاد به اين که اوني که واقعاً قدرت داره (گيرم فقط توي اين نوع ارتباط)، زنه، نه مرد. (برخلاف چيزي که خودش کمتر از همه بهش باور داره.) اين دومين درسيه که خدا به زن ميگه: که قدرت داره و بايد ازش استفاده کنه اما کجاست گوش شنوايي که هنوز درگير لذت و درد درس اوله. خدا خيلي عاقل، باهوش و از خود گذشته است که اول از همه چشم زن را توي چشم مرد باز ميکنه. وقتي اونو درگير هيچ چيز ديگه اي نمي کنه غير از: "بشناس!" زن وقتي خودشو مي شناسه که مردو! و وقتي خدا رو ميشناسه که خودشو! حوا تعظيم و رژه و مارش فرشته هارو ميخواد چيکار؟ اون دوتا انسانو شناخته! و در حال شناخته! معجزه مي خواد چيکار؟ و اصلاً مگه ميتونه ببينه وقتي چلوي چشاش با هرقدم اون دنيا متحول مي شه؟ مگه وقتي اين قدر درگير سعي براي درک کردنه ميتونه که به چيز ديگه اي فکر کنه و گوش بده؟ حتي اگه درس دومي باشه که خود خدا مي خواد بهش بده...

چقدر با خدا حال مي کنم! و اعتقاد دارم که کفري در کار نيست! اگرم باشه خدا ميبخشه که ميدونه هنوز در حال تعقٌلم!

پي نوشت. از پاراگراف اول خيلي خوشم مي آد و خيلي از خودم راضيم! اما انگار پاراگراف دوم يه چيزيش ميشه! بازم روش فکر مي کنم. به هر حال (حداقل) درگير مرحله خودشناسيم ديگه!!!

توضيح عکس: من فکر مي کنم، پس بايد فکر کنم

Friday, September 21, 2007

Entry for September 21, 2007


هو الشافي!
توضيح عکس: دزدی از aminus: BARBARY SHEEP JUNIOR
انشاء الله صاحابش حلالمون کنه!
به سلامتي دندون عقلم نصفه در آمد! کداميک از نتايج اخلاقي ذيل را مي پسنديد؟

1. نگار مسواک کم مي زنه!!!
0
2. بالاخره شايد عقلمون به نصف رسيده باشه!
2
3. دندونام اعلام جرم کردن و اعتراض خود را به ثبت رساندند بلکه من کمتر حرف بزنم.
1
4. حتي دندون عقلم هم عقلش رسيده که قابل ندونه که کامل تشريف نياره!
0
5. همين جوري دور هم باشيم!
3

Tuesday, September 18, 2007

Entry for September 18, 2007


هوانافع!

1. از مضرات ديجيتال: اگه بپره دستت به هيچ جا بند نيست کلي نوشتم و پريد. حالم خراب بود، بهتر شد، افتضاح تر شد!!! اين يک روند است!!! از اينجا به بعد و سعي مي کنم يادم بياد....:

2. فهميدم ريشه مشکل اعصاب خراب و کمردردم که منو از کار و زندگي انداخت و مجبورم کرد دوباره گير بدم به منشأ آفرينش کجا بود. خيلي ساده: سرما خوردم!!!!!!!!

3. بلاگ قبلي به کجاها کشيد! ديگه داشت موضوع ملي، ميهنی، مذهبي مي شد که ذهن تراوشگر من () نياز پيدا کرد دوباره بنويسه! اين بار موضوع اصلاً مشخص نبود (گذشته به کار مي برم چون واقعاً نبود اما بعد خودش اومد و پيدا شد ديگه!) و فقط يک احساس بهم هشدار ميدارد و ميده!

4. به قول زهير: «خوشبختم اما از خودم راضي نيستم.» چرا اين موضوع دوباره انگولکم کرده؟ خيلي ساده! من امسال هم و البته شديدتر از قبل، فرق تابستان و ترم تحصيليمو نفهميدم. نه اين که از اين موضوع شاکي باشم، نه اتفاقاً. اين خيلي هم شادم مي کنه: اين که مشغول کاري هستم که واقعاً دوست دارم و بهش وابسته ام. به محيطش، به نوع کارش، به آدم هاي دور و برم، به سني که شروع کردم و به لحظه لحظه هايي که به خودم افتخار مي کنم!!! احتمالاً گونه نادري هستم تو اين دنيا مشکل دقيقاً خودمم! اون حسي که آخرش باعث مي شه احساس کنم از هر لحاظ راضي نيستم و اين که يه چيزي کمه!

5. چند تا فکر مياد تو سرم:

5-1- شايد واقعاً کم مي ذارم واسه اين زندگيم؟ واقعا اين جوريه؟ به خصوص منظورم دوران بعد از ورود به دانشگاهه!!! جوابهايي به ذهنم مياد اما هميشه نگرانم. آخه هم زمان اعتقاد دارم که آدمي زاد بزرگترين توجيه سازه... آره. من بعضي وقتها واقعاً کند و گير مي شم تو بعضي کارها. اين قبول. بعضي وقتها هم حس مي کنم دارم زمان مي دزدم از زندگي خودم تا شايد فقط يه کم بتونم بيشتر براي خودم باشم. اينم قبول. اما که چي؟ اين دليل دومي واقعاً چرته!!! مي دوني وقتي زمان مي دزدم معمولاً چي کار مي کنم؟ هيچي! بازم مي رم يه کتاب برمي دارم و مي خونم! بازم معماريه! يا قابل خوندن با ديد معماري! منتها يه کم موضوعش متفاوته با کتابي که قبلش مي خوندم يا کاري که مي کردم. من همين حالاشم 500 تا بارو با هم برمي دارم و سعي مي کنم به مقصد برسونم! (توضيح: خود اين يه ايراد بزرگه اما بعضي وقتا واقعاً جاي انتخاب يا محدود کردن نيست! مجبور ميشي...) بايد بيشتر از اين سعي کنم؟ احتمالاً اگه خودم محترمانه رو به قبلهدراز بکشم هم سنگين تره، هم مزاحمتم براي بقيه کمتره.... خلاصه، گرچه يه کم تقصير خودمه! اما بيشتر تقصير زمان و مکانه که باعث اشتباهات من ميشه! بعضي وقتا بر مي گردم عقبو نگاه مي کنم. مسيري که رفتم کامل نيست. گناه هم زياد کردم اما کم پيش مياد که فکر کنم کاش برميگشتم عقب. حتي اگه راه ديگه اي هم براي انتخاب بوده، اون هم مشکلاتي رو در پي داشته که کم از اين راه نبوده....

5-2- شايد هم همه اين حرفها و کارها يک خودگول زنک بزرگه. از دم بي خود. من دارم سر خودمو گرم مي کنم و انصافاً هم کار خودمو خوب بلدم. تا به چيز ديگه اي که بايد و شايد فکر نکنم. اين يکي خيلي منو مي ترسونه. اون چيه؟ يه هيولا که خودم براي خودم ساختم؟ تا بهانه براي شک داشته باشم؟ به خودم و دنياي پوشالي اطرافم؟ اين که چقدر پوچي و سطحي، اين که خودت و ارزشتو توي کلمات و اين ور، اون ور دويدن هاي بيخود، گم من کني؟؟؟ اين چيه که هر وقت هم ميام بهش فکر کنم، احساس مي کنم مغزم قفل مي کنه، سرم درد مي گيره و حالم به هم مي خوره؟ انگار يه نگاري اونجا نشسته که هربار يه توهم از پشت در رو بهم گوشزد مي کنه، تابرميگردم، با يک خنده، محکم در رو مي بنده. اين قفل شدن هميشه مطمئنم مي کنه که يه چيزي هست، يه چيزي اون پشت هست. حالا اين که نبايد بدونم يا نميتونم بدونم رو نمي دونم

5-3- آخرين احتمال: اينها همش تراوشات يک ذهن آشفته است و من با نگرشي خوش بينانه، دارم به شخصيت واقعي فيلم ذهن زيبا نزديک ميشم!!!

6. خوب شد نمي خواستم بنويسم! هرچند نوشتنم اساساً دست خودم نيست. مياد ديگه. مياد تا مخم شايد يه کم از ترافيک سنگين نجات پيدا کنه... با اين حال اين بار دوم که نوشتم بهتر و منظم تر از باز اول شد. قبلش واقعاً ذهنم خيلي آشفته بود...

7. در مورد کلمه اول اين پست: نافع! النافع البته، ... الهي قمشه اي ميگه اسماء و اصرار خدا براي آموزش آنها به آدميزاد (نه فقط شخص شخيص آدم، همه اين گونه نژادي!) الکي نيست! واسه روضه خوندن هم نيست! تکتکشون هدفهايي هستن که آدميزاد مي تونه و بايد بهشون برسه! بنابراين اون حالت آخر بنابر اين کلمه، ممکنه حقيقت داشته باشه، اما نميتونه تو ذهن من به واقعيت برسه!!!

توضيح عکس: اين کفشا تو خونه هاله جاموند! واسه همين شد واسه هاله. من بهش حق می دم

Monday, September 17, 2007

Entry for September 17, 2007


هوالشهید
خیالتون راحت شد؟ داشتم می مردم! خوب شد حالا؟ چقدر از این جمله «تو که این قدر ضعیفی دیگه واسه چی؟...» لجم می گیره
...
خوب شد آژانس گرفتم دیروز! داشتم می مردم. وقتی رسیدم خونه بدجوری داشت با خدا بگو مگوم می شد! خیلی ظلمه که 1ساعت مونده به افطار مجبور شی بخوری. افتضاح بودم. تمی تونستم مثل آدمی زاد از پله ها بیام بالا. لعنتی، کم هم که نیستن! می دونی آخرش چی شد؟ هیچی! وقتی درو باز کردم با همون لباس ولو شدم! حتی نا نداشتم برم و بخورم!!!! خدا منو گذاشته سر کار واقعاً! خلاصه دم افطار مامان و بهزاد اومدن و خانواده ای را از نگرانی نجات دادن!!! (واقعاً؟) طبق معمول ضعف بود دیگه. نتیجه این که امروز همچنان قیلی ویلی می رم و نتونستم روزه بگیرم! از کار و زندگی افتادم و به همه اون هایی که می گن ضعیفم فحش می دم
!!!
مهم نیست که واقعاً به فکرم هستن یا نه! کلی هم دوستشون دارم! همشونو! مهم اینه که ماها (هممون از جمله من) احترام گذاشتن به اعتقادات و سعی برای باور کردنشون رو بلد نیستیم. فکر کنم تو شرع هم رسم بر این باشه که خلاصه به توی نوعی ربطی نداره که من نوعی روابط شخصی ام با خدا چه جوریه! کاری با روابط جمعی ندارم ها! اون بحثی کاملاً جداست. موضوع اینه که تو اوتوپیای اسلامی (این از آن ترکیبات جدیده ها!!!) باید فرض بر این باشه که همه خوبن! به نظر من حتی اگه خلافشم هم ثابت بشه بازم به تو چه! مگه مملکت قانون نداره؟ ما قوانین مکتوبمون خیلی ایراد داره اما قوانین عرفیمون خیلی بیشتر زجز آورن! و این تقصیر تک تک ماست. این که مثلاً من زیاد فحش می دم، یا نماز نمی خونم، یا زیاد شک می کنم یا چاقوکشم یا یا یا... به معنی این قانون نیست که من نباید روزه بگیرم. یا نباید اعتقاد داشته باشم. زیر پا گذاشتن این قوانین در مرحله اول «یه جوری نگاه شدن» به همراه داره بعد پچ پچ ها و تابلو شدن و مرحله آخر ترد شدن. این تنهایی ها از جریمه و شلاق و دارخیلی سخت تره. با دوتا اولیش آشنایی دارم، با آخریش دیگه سرافرازمون می کنن. (چمله برداشت آزاد بود از دیلوگ کمال الملک به رضاشاه)
برو بابا! با کی حرف می زنم...؟
غیر از این ها! روزه گرفتن برای من کلی خاطره به همراه داره. خاطره های خوب. که هر سال تکرار می شن. زیر پا گذاشتن آزادی فردی منه اگه مجبورم کنن اونا روبریزم تو سطل آشغال! این یکی که دیگه با قوانین دموکراسی مطابقه... شرع به درک
فعلاً شدیداً بد دهن شدم. شرمنده. چند ساله رو دلم مونده بود
NeGaR.

Saturday, September 15, 2007

Entry for September 15, 2007


1, hoval alim!!!
2, be monasebate (bekhanid bahaneye) avalin saharie emsal dar dame in technologyie democratic mioftim!!!! khodayish daftar hamishe rahattare! hameja hast, hamishe hast, uni ke mikhay mikhune, na uni ke nabayad! ama 2ta chiz akharesh mano be khak malid! daftar ya sangine ya ja nemishe! netemun tu khune adsl shode! ghablana mosalaman khasisim miumad vasl shamo post bezaram. gheimate 1khodkar arzuntar tamum mishe, ama hala be ghole sepide, bokhoram ya nakhoram, ashe khalame!!!!!!!!!
3, besyar esrar daram kasi nakhune! chon kamelan khosusie!!! ba in hal nesbat be parto pala didan hasasiat daram! va az unja ke mashala havarta az dustaye aziz dar belade kofr be sar mibaran va ehtemalan akharin chizi ke yadeshun bude bebaran, fonte farsi bude, fingilish minevisam! behtare. dar zemn. harchand nakhunin behtare ( ;) ) ama age khundin ham 1khati, harfi, chizi bezari. (dar hade 1harf) mikham amar dastam biad!
4, dar peye coelhio ke arz mikonad madrid mara mikoshad: esfahan mara mikoshad! 2ruze avale mah ke tu jadeye kashan gozasht! in masire barahut kheili bahale. az etefagh hamun sa'atayi az nazdikaye natanz gozashti ke ba tara&babash gozashtim. kheili bahale. khorshid ta akharin ramaghesh az surakh sombehaye kuha mitabe! kari ham be kare adamizad nadare ke ba zede havayi kaminesho karde! harchand, in bar tedade zedehavayiha kamtar shode bud, melat bishtar sangare zamini sakhte budan! nunio halghavi! 2rost chasbide be jade! fekr konam gharare doshmane nazanin moadabane az tu jade biado ma birahmane 1juri ke vasate biabun tablo nabashe berizim ru saresh;) tebghe mamul ax gereftam ama hal nadaram berizam ru in laptop junam!!! felan az axaye ghabl up mikonam ta bad! vase didane axaye shabam ham ke saf berin tu pblogam!
5,RANADEGI MIKONIM! nemidunam chejuri babam delesh umad mashino bede daste man, ama az karame khoda&bandeye khoda&ghaza&ghadar&&&&& dad dige! chemidunam chera!!! tu jadeye raft halgham umad tu dahanam! 1kam ke gozasht vibre gerefte budam az tars!;) (hamchenan motaghedam adam mage maraz dare be jaye didane atraf zol bezane be dotakhate sefide zire pash ke taze yu jadehaye in mamlekat har az gahi gheib mishan!) kholase zadam baghalo ataye ranandegio bakhshidam be sahebesh! ama bargash ehtemalan hamun zedehavayiaro ke didam etemad benafsam charge shod!!! banabarin ranandegi mikonim, ama chand ta shart dare!
I/ ruz bashe!
II/jade bashe!
III/ jade khalvat bashe! yani tu ofoghe didet hade axar 2ta mashin peida bashe!
IV/ mashin automatic mashe
V/ mashin ziadi vul nazane (kholase camry bashe)
dar chenin sharayeti hadeaghal 140ta mirim! be omide khoda!!! esfahan mara mikoshad! in shahre ghashango dust daram! hatta age 5shanbe asr beramo jome zohr bargardam! khoda ziadesh kone! be masulan beresanid ke 1i inja hamchenan montazere un ghatare 90daghigheyie beine do shahre:) !!!
6. rasti melate daneshkae! kasi un p.p kelisaye odoricoye ma (porojeye khareji) ro nadare? dar peye monhade shodane laptop harchi dar morede un dashtam paride:((
NeGaR
myeyes.aminus3.com