Monday, April 7, 2014

سر و ته، دیر

چهار روز از سیزده‌به‌در گذشته. با دوستهات میزنی بیرون. خوبه که میزنی بیرون. خوب میخوری. زیاد میخوری. سیری‌ناپذیر میخوری. مریض‌وار میخوری. مریض هستی و میخوری... بیشتر میخوری.
پهن میشی روی چمنها. کودند شاید. خیسند فکر کنم. زمین گریه کرده. دعوا میکنی خودت را که باز راه دادی به فکر کردن. اینجا فکر کردن ممنوع است. زل میزنی به عقاب بالای سرت. خیلی بزرگ است. دورت میچرخد. نصف بالش سفید است. خیلی پایین پرواز میکند. چرخ زدنهایش یاد لاشخور می‌اندازدت. باز دعوا میکنی با خودت. اینجا فکر کردن ممنوع است. پریسا میگوید عقاب، شاهین است.
دوستانت تلفن جواب میدهند. میبینیشان، اما نمی‌شنویشان. یاد گرفته‌ای نشنوی، وقتی نمیخواهی. نباید بخواهی. یاد گرفته‌ای به نبایدها احترام بگذاری به زور یاد گرفته‌ای، به زور گفتنها احترام بگذاری. تلفن عقب و جلو میشود. مثل آن گوشی های قدیمی که با سیم به شماره‌گیر وصل بودند. یک گوشی قرمز قدیمی با دوتا نیم‌کره گنده سوراخدار جلوی چشمت عقب و جلو میرود.  سوراخ‌ها بزرگ و کوچک میشوند. و عقاب، نه، شاهین دور گوشی قرمز میچرخد.
خوابیده‌ای. چمنها، از خشک شده‌های پارسال باقی مانده‌اند. خیلی زحمت بکشی، بوی کود میشنوی. زمین خیس است آخر. نه، نه. بوی سبزه تازه میشنوی. شکوفه‌ها را میبینی. فرزانه میگفت "گربه نوروزی" هم میبینی. تو خیلی چیزها میبینی. بوی چمنهای تازه نوروزی، گرسنه‌ات کرده. یک گاو، نمیتواند جلوی کاهدان را بگیرد. سخت است. بخصوص وقتی قرار نباشد فکر کند. تو قرار نیست فکر کنی. شبدر، چمن، کود... بخور. فرقی نمیکند.


خوب خوابیده‌ای. "جمع کن برو خونه". میروی. بیرون بوده‌ای، خوب خورده‌ای، خوب خوابیده‌ای. آماده‌ای برای زندگی کردن. برای ادامه دادن زندگی.

No comments:

Post a Comment