Wednesday, April 3, 2013

آغوش سکوت

Queen of deserts... I am.
*
"جان بخشی ، دل خواهی
تو هرچه کنی جفا مکن،
اگر کنی به ما نکن مرا پناهی
از دردم آگاهی
من بار غم جفای تو
می کشم از برای تو
دگر چه خواهی"

اگر این فقط یه خوابه، تا ابد بذار بخوابم

سرشارم از خشم... از خودم.... با عشق!
خودم رو باور نمیتونم کرد!
قاب عکس رو دوباره آویزان دیوارهایم کردم. 
خودم رو باور نمیتوانم کرد.
خانه تکانی کردم و میکنم.
خودم رو باور نمیتوانم کرد.
بعضی عکسها، درسند. درس زندگی.
خودم رو باور نمیتوانم کرد.
ترس من از سکوت... مباد!
خودم رو باور نمیتوانم کرد.
دنیایی دارم در خودم... دل‌انگیز....
خودم رو باور نمیتوانم کرد.
که ندانی و ندانی و ندانی و بدانم که ندانی و ندانم که ندانیم.
خودم رو باور نمیتوانم کرد.
باورم نیست بهار است و من اینچنین گم-نام.
خودم رو باور نمیتوانم کرد.


امروز فارسی "درس" میدادم. که شک کردم کدام درست است. «نامه‌ای "را" می‌نویسند.» یا «یک نامه " " می‌نویسند.» که چرا وقتی میدانیم چه مینویسیم... دیگر "را" را نیاز نیست...
که وقتی منظور داری، "مفعول" نیستی دیگر... یا بذار بگویمت... به کل، نیستی دیگر...
خسته شدم امروز. آمدم. خوابیدم. خسته‌ام هنوز. درد بی‌درمان من، دوایش نیست... نیست...
*
یه مدته دارم فکر میکنم جای سیلی نزده من روی صورت بعضی آدمیزادها... بدجوری خالیه!
خلاصه که ز من نگارم، عزیزم، خبر ندارد...
امان از این عشق (!) عزیز من، فغان از این عشق (!)
*
دلم بغل میخواد...
دلم گناه داره.

پینوشت: چه حس همذات پنداری قوی‌ای دارم با این پست نیلو:
"تمام روز٬ موقع کار کردن٬ راه رفتن ٬ دیدن ٬ شنیدن٬ خوندن و ... منتظر بودم برام یه خط بنویسه "جات خالیه"...میم برام نوشت "میس یو"... ع برام یه عکس گذاشت و گفت دلش تنگ شده...س زنگ زد و گفت "کاش بودی!تمام راه رو تا شیراز ای دختر صحرا گوش کردم..دیگه هیچ‌کی باهام نمیاد مسافرت...دلم تنگ بود برات خب"...پ گفت "نمیای پیشم؟ بابا دلمون تنگ شد! خجالت بکش!"... ـ 
با همهء این‌ها انتظارم به سر نرسید...برام ننوشت که جام خالیه!...خالی نبود حتما!...ـ
فکر نکنم هیچوقت بفهمم چرا درک ارزش کلمات، در حد دو کلمه، میتونه اینقدر سخت باشه... این انتظار لعنتی میتونه کشنده باشه. "میتونه" نه. کشنده است.
که آدم نمیفهمه... کلمه کجای قصه ناپدید شد...
اه.

No comments:

Post a Comment