Friday, May 11, 2012

قصیده‌های آسمون


شنگولناک...

غذا با بهروز و مامانش، کلی آرامش‌بخش بود... 
هشت و نه شب برسی خونه. خسته، اما با لبخند... نفهمی چی شد، فقط شش صبح چشمهات رو باز کنی... از لحظه ای که رسیدم خونه رو یادم نمیاد تا شش صبح! خوب بود!
صدای بابا رو شنیدن به عنوان اولین صدای صبح، خیلی خوب بود...
خنده هار ریز و درشت با مامان کلی حال داد...
صدای مامان ایران رو شنیدن کلی چسبید...
صدای فرزاد میلانی هم رقص و شنگولناکی صبحم رو تکمیل کرد... 

مهری خانم، مامان، مامان‌ایران، نینا، خاله پوران، زن‌عمو صدیق... روزتون مبارک!


No comments:

Post a Comment