Sunday, June 12, 2011

تابستان خود را می خواهید چگونه بگذرانید؟

زندگی آروم آروم داره خوب می شه...

اولهاش سعی کردم دیگه خبر نشونم. هیچی.. یه کم خودم رو دیدم. از بیرون. بیشتر با دوستهام می گردم. دنیامو تعطیل کردم. دنیای علمیمو می گم. و خبری. می گفتم درس می خونم، اما نمی خوندم. تعطیل بودم تا دیروز بالاخره به درس خوندن هم برگشتم... با بچه ها، تو همین شارلوتش ویل کوچولو، می رفتیم و می گفتیم و می خندیدیم. با آندروئید جدید هی بازی بازی می کنم و چون فارسی نمی تونم بنویسم باهاش، از فیس بوک هم دارم کنده می شم (بهتر) آهنگ گوش می دم و به تمیز و مرتب کردن و اسباب کشی و گرمای هوا و بارون پشت پنجره فکر می کنم... دنیای بی خیالی و خوشی.

توی دو هفته آینده دوتا نامزدی و یه مهمونی دعوتم... احتمالاً هم با 20-30 تا بچه قد و نیمقد می رم کمپ... که یکی از اون تجربه هاست که هم ازش می ترسم، هم هیجانش رو دارم...
دنیا خوبه. دارم ریکاوری می نمایم. امیدوارم این پروژه احیا به دقیقه 90 نکشه...

پینوشت: خرداد ماه عجیبیه. تنها حس مطمئنی که نسبت به این ماه دارم، اینه که آدمهای خردادی رو دوست دارم!!!!
پینوشت دو: اون روزی که من توانایی خرید و نگهداری گربه رو داشته باشم، خودم رو خوشبخت احساس خواهم کرد...
توضیح بعد از تحریر: خونه مامان بابای آنتونی که رفته بودیم، 5تا گربه داشتن و یه سگ... مامانش از دوتا کرم پروانه هم نگداری می کرد و اگه دستش می رسید، حسابی به پرنده ها و بخصوص دارکوبهای خونه هم می رسید... خلاصه ماجرا این که آنابل و من حسابی رفیق شدیم... هنوز بعد از اومدنم، می ره جای من می خوابه... دوستش دارم این دخترک خجالتی رو! دوستش دارم بغل کردنش رو... دوستش دارم...
پینوشت سه: یه احمقی از سر شب بیرون خونه ام هی صدای دزدگیر ماشینش می ره رو هوا!!! اعصاب پعصاب ندارم! بعد یه ویدئو دیدم از امروز... از همونها که همه بوق می زنن! صداش رو تا حد خفگی کم کردم... همچنان اعصاب پعصاب ندارم!!! بعد یادم افتاد که با مامان اون شب ندا، بیرون بودیم... یادم اومد که اون شب هم با وجود همه بوقها اعصاب پعصاب بوق نداشتم و فحش می دادم (مامان هم ذوق کرده بود هی می خندید بهم!!!) خیالم راحت شد که درد جدید نیست! حالا می تونم آروم بخوابم
پینوشت چهار: ماندانا متوسلیان، دوست کلاس پنجم دبستانم رو پیدا کردم! آنچنان هیجان دارم که نگوووو... دم فیسبوک غیژژژ...
پینوشت پنج (بعد تحریر): جمله دو پست قبل ترم رو دوست می دارم: تنها "اتفاق" زمستونی خونه، منم...

No comments:

Post a Comment