Sunday, April 10, 2011

Drama... yet far from tragedy

Such a night I had... hurricanes and tornadoes inside myself...
such a movies tonight for my "havaromin" times... John Q,,, Island City,,,

Such a drama night... such a drama week... such a drama months... past and ahead... yet I am much far far away from tragedy... I gotta look at these moments as steps of being more grown up... maybe... damn life!
I will survive! be sure I will do...

دلم می خواست تو خونه ام باشم، تنها، بی دغدغه... قلیون بکشم! پام رو دراز کنم... و خودم باشم تو دود خودم...
دلم یه قلیون کوچولوی خوشگل می خواد... که حدقل بتونم بشنیم و چند ساعتی زل بزنم بهش...
دلم می خواست که بعضی آی پی آدرس هارو بتونم فیلتر کنم... چون نه دلم می خواد، نه می تونم که خودسانسوری کنم...

خیلی بده که تو با "خودت بودن"، دیگری رو آزار بدی...

Maybe I see everything as a big deal for myself... maybe I have to stop doing this... 

پینوشت بعد از تحریر: بعضی وقتها دلم می خواد یکی داوطلب بشه که سرش رو بزنم تو دیوار! (چون سر خودم حیفه)

No comments:

Post a Comment