Tuesday, April 19, 2011

چند ضلعی، چند بعدی، چندگانگی

1. زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست...
2. دلم تنوع می خواد.
3. گاهی خودم رو گم می کنم اینجا (آمریکا). بسکه بیشتر "سیده" ام تا "نگار"...
4. روزهای سنگین تر می آن و من هر روز بیشتر از قبل خوابم می آد! عجب بهاری...
5. تو خودم شادم. یو.وی.ای جای زیباییه. آدم های خوبی داره... دلم براش تنگ می شه...
6. ای شادی ای آزادی...
7. حس گفتن دارم با یه ذهن خالی.
8. وسوسه ها، شیطنت ها می خواهند به آتیش بکشندم...
9. احساس احمقانه خوبی دارم از این که دوتا عکس آخرم، هرکدوم بالای چهل تا لایک داشتن تو فیسبوک! جالبی اش عکس خوابیدنم رو چمنهاست... از دید خودم چیز زیبایی نداره این عکس آخر. صورتم زیبا نیست، پوستم داغونه، کادر خوب نیست، خودم خسته ام...روحی. اگه خودم بخوام تعریفش کنم، چیزی که بهش جذابیت می ده، انعکاس چشمهای خسته اما پرامید یه ماجراجوئه... که شاید زندگی 26ساله اش، عمیقش کرده، اما ذوقش برای بچه بودن و بچگی کردن رو کور نکرده...

صفر. دوست نداشتم و ندارم حوا باشم. دلم می سوزه که زنی بود که حتی بچه بودن و بچگی کردن رو هم ازش خدا گرفت...

10. عصبی بودن چند ماه قبل ترکم کرده. دلیلش هم خب خیلی چیزهاست... ازجمله این که بلاتکلیفی ام کمتر شده. هرچند توی این آمریکا... تو هیچ وقت اطمینان نزدیک به مطلق نخواهی داشت... گاهی پیش خودم می گم شاید واقعاً باید می رفتم اوهایو یا ای.اس.اف یا حتی نیومکزیکو... شاید حتی اروپا... باز روز از نو، ورزی از نو... تمام آمارها و اطلاعاتم رو می ذارم جلوم، مکانهارو می سنجم... پووووف... 
11. زندگی خوبه. حتی اگه غر بزنم.

پینوشت: اعتراف می کنم: اگه مکس لااقل سال بزرگتر بود، عمراً اگه معطلش می کردم!!!!! البته اگه دیگران مهلت می دادن! چقدر این بشر ماهه!!! بعد از یک ترم کامل دیدمش... همچنان آدم به خوب بودن این بنی بشر حسودی می کنه...
دوهفته پیش که رفتم دی سی... برنامه کلی سال های آینده ام رو برای دایی خلیل تشریح کردم، از دید خودم. گفت یه چیزش کمه. راست می گه.

1 comment: