Tuesday, April 26, 2011

خفگی از نوع مینیمال و آرزوهای نه چندان دور و دراز

- "علم و دانش خفه ام کرد!"*
- طاقت بیار! دو هفته مونده! و بعد... به قول Jake پیش به سوی کارهای بیشتر!

شدیداً دلم رانندگی کردن تو جاده های آمریکا می خواد! حالا چه مقصد ایلینویز باشه، چه کولونیال ویلیامز برگ** و بوش گاردن***!!!!

*. کپی رایت این جمله مال باباست!
**. ویلیامز برگ یکی از تاریخی ترین شهرهای آمریکاست که کلی خوشگله و همه می گن نصف عمرت بر فناست که تو ویرجینیایی و دوقدم اون طرف ترت رو نرفتی و مسخره تر از همه این که ترمی حداقل ده بار استادها و بچه ها بهش رفرنس می دن و من ندیدمش تاحالا چون در آستانه سی سالگی (عجله دارم خودم رو بزرگ کنم!) هنوز رانندگی نمی کنم! برنامه امه که گواهینامه دار که شدم، قام قام رانندگی کنم برم ببینمش بالاخره!
***. بوش گاردن یکی از اون باغ هاست که مثلاً باغ ایتالیایی، باغ آلمانی، باغ ترکی،... داره و نزدیک همون ویلیامزبرگ ئه. و البته رولر-کوستر و غیره. مامان آنتونی به من شهلا معرفی اش کرد و پیشنهاد داد که ببرتمون اونجا!!! باید ببینم چقدر دوره یا نزدیک... اگه نزدیک باشه، وای میستم مامان بابا بهزاد بیان، با هم بریم! 

فکر این که مامان بابا بهزاد بیان با هم بریم جایی... چقدر هیجان انگیزه!

حالا تا اونها بیان، برم به خفگی علم و دانشی ام برسم!

پینوشت: هم م م ... طاقت نیاوردم! همین الان چک کردم فاصله اش رو! دو ساعت و نیم تا شهرم یا سه ساعت از خونه نینا فاصله داره... خیلی دور نیست... شاید هم یه آخر هفته با شهلا رفتم، هم با بهزاد اینها... هان؟ با بهزاد رولر-کوستر حال می ده آخه!!!
- هیچ کار دیگه ای نداری غیر از این محاسبات پیچیده دیگه؟
- چرا چرا! رفتم رفتم! (یاد کلیپ سوریلند افتادم: "قول می دم! قول می دم! قول می دم!".... :))

No comments:

Post a Comment