Friday, January 14, 2011

موضوع انشا: امروز خود را چگونه گذراندید؟

به نام خدا

ما امروزِ خود را خوب گذراندیم.
دیشب وقت نشد که بخوابیم. اما کارهایمان متوسط خوب پیش رفت. یعنی بعضی پیش رفتند و بعضی نه. آنها که پیش رفتند خوب پیش رفتند و آن ها که وقت نشد، کلاً در هوا بادبادک بازی می کنند.
ما دیشب نخوابیدیم و صبح کمی بداخلاق بودیم. بعد از مدت ها (و البته طبق معمول که یا درخانه مان قیر نیست، یا قیف نیست، یا گناهکار موردنظر که در جهنممان بزنیم بسوزانیمش...) برعکس کمبود شیر، کمبود کرن فلکس داشتیم. چون خیلی شیر و کرن فلکس هوس کرده بودیم و دردسترس نبود، اصلنش با خودمان قهر کردیم و صبحانه مرغ سوخاری و نوشابه خوردیم. اصلاً هم به روی خودمان نیاوردیم که چقدر زیادی چسبید چون با خودمان قهر بودیم.
امروز صبحمان را به پیش بردن کارهای عقب افتاده گذراندیم و چون بهانه مان می آمد و بهانه مناسب نخوابیدن هم داشتیم، دو بسته که باید پست می کردیم را گفتیم سگ خور! با آقای پست می گوئیم که بیاید در خانه تحویل بگیرد و ببرد! پول بیشتر می دهیم، به جایش، شاید دو دقیقه خوابیدیم. کلی با آقای اینترت سر و کله زدیم و ارزان ترین پست ممکن که به کار ما بیاید 70تایی می خواست تیغمان بزند! ما همچنان گفتیم سگ خور! و دادیم پول بی زبان را!
در همین حین با اساتید گوناگون سر و کله می زدیم از دانشگاه های گوناگون تا زبان آدمیزاد بفهمند! برخی فهمیدند و برخی نه. و خیلی بیشترشان فهمیدند که ما زبان آدمیزاد وقتی نخواهیم نمی فهمیم! پس سعی کردند حرف مارا به آدمیزادی ترجمه کنند و بفهمند... خلاصه فهم تو فهمی شده بود که نگو و نپرس! یکی از استادان منتسپ به گوگولی، خیلی سریع حرف آدمیزاد را فهمید، اما کمی جوابش غیر آدمیزادی بود که می بخشیمش! دیالوگ در دو جمله شروع شد و پایان یافت:

‎- استاد عزیز، رکامندیشن می دهید لطفاً؟
- بله، اما اونجا خیلی برف می آد! مطمئنی رکامندیشن می خوای؟

و ما جواب ندادیم که استاد گوگولی عزیز، چون آنجا برف می آید و باد می وزد، پول می دهند و گرنه اینجا که هوایش تقریباً خوب است و دیوار آجری قرمز دارد و اسکای-لاین درایو دارد، ما خیلی علاقه مند می باشیم، شما هم اگر خودت دستت را در جیب مبارک دانشکده می کردی به نفع ما، اینجانب به شخصه سه تا فوق لیسانس دیگر هم برایت می گرفتم! بی مزد و بی منت. و ما این جوابهارا ندادیم و لبخند ژیگولو زدیم و آهنگ گروه بابادی هارا گذاشتیم و شروع کردیم به رقص که تق تق در زدند!
آقای پست بود. آقای پست آمد! آقای پست با لبخند آمد! آقای پست بسته های ما را گرفت، اما به ما پس داد! و ما بور شدیم! آقای پست گفت بسته های تو برچسب ندارند، من اگر ببرم، گم می شوند! خودت بیا بده به پست! و ما بسته هایمان را بر سر آقای پست نکوبیدم! چون پسته هایمان خراب می شدند و حیف بود!
و آقای پست رفت و ما بابادی هارا خفه کردیم و با غر و لند و خستگی لباس پوشدیم و زدیم بیرون! در ضمن قبلش در آینه نگاه کردیم و خیلی از قیافه خودمان خوشمان آمد! پس در خیابان های شهر آنچنان راه می رفتیم که انگار روی کت-واک داریم قدم برمیداریم! بسیار دماغمان بالا بود! و ما به پست دانشگاه رفتیم که بسته هایمان را می خواست با سه دلار بفرستد و ما چشم هایمان گرد شد که عجب عقل خوبی کردیم و اصلاً ما که از همان اولش می گفتیم که می خواهیم خودمان بیاییم پست، آقای پست نمی گذاشت، اما ما آخرش آمدیم! و ما چون می خواستیم حداقل میزان پول پستمان دورقمی باشد که خیط نشویم با ده تا، قال قضیه را کندیم که زود زود برسد بسته ها به صاحب جدیدشان!
و ما دیدیم حالا که زحمت کشیده و آمده ایم بیرون، برویم دی.وی.دی Half Moon که قرنی پیش برای دانشگاه سفارش داده بودیم و بالاخره بعد از عمری رسیده است را تحویل بگیریم. رفتیم و گرفتیم. و و ما باز هم دیدیم حالا که زحمت کشیده و آمده ایم بیرون، یک دفعه برویم و جلدهای دیگر سفرنامه شاردن را هم که تاحالا تنبلیمان می آمد بگیریم، بگیریم! پس رفتیم و درکتابخانه خلوت بسی نشستیم و خواندیم و لذت بردیم و در انتها با 10جلد کتاب بر دوش و دست آمدیم بیرون!
و ما در راه برگشت از هوای اندکی خنک لذت بردیم و فهمیدیم که این اواخر اگر حالمان گاهی خوب نیست برای این است که کم می زنیم بیرون! قول دادیم در فرصت مقتضی بیشتر از این کارها بکنیم و پیشاپیش باز با خودمان قهر کردیم چون می دانیم که زیر قولمان می زنیم و ما اصلاً آدم بدقول دوست نداریم. اما خودمان هستیم. 
و ما به خانه رسیدیم. خانه خوب است، خانه گرم است. کار زیاد است، ولی بی خیال! بلاگ می نویسیم و می خوابیم تا روز خود را خوب گذرانده باشیم.

و این بود انشای ما.

4 comments:

  1. امروزتان را که خوب گذراندید
    آفرین آفرین

    ReplyDelete
  2. یه پست عالي! نمره اش 20. از اون 20 تايي که خانم معلما کلي دورشو گل و بوته مي کشن!

    ReplyDelete
  3. عاااااااللللللللییییییی

    ReplyDelete
  4. نگار بعضی روزها خیلی طولانی هستن آدم بزرگ میشه تو اون روزا!بعضی روزها ساکن هستن. امروز نگار بزرگ شدم...

    ReplyDelete