Thursday, December 23, 2010

رؤیای شیرین

خواب دبدم بابا اومده خونه ام مهمونی.

توی قوری کوچولوم چای دم کردم و ریختم و کلی با هم حرف زدیم و گل گفتیم و شنیدیم و خندیدیم.
خیلی چسبید.
خیلی وقت بود خنده بابارو از نزدیک ندیده بودم.

پینوشت بعد از تحریر: خورشت کرفس می خوریم و بر بانی مهربونش صلوات ختم می کنیم

2 comments:

  1. چه خواب قشنگی!
    ایول
    پس خورشت کرفس می خورین!!!! مشکل حل شد؟؟!!!

    ReplyDelete
  2. نگار خوابت مشکوکه ها!فکر کنم همین روزا بری خووونه شوووور!!!!!:))))
    کی خورش کرفس برات اورده؟!الان رگ غیرتم باد کرده بد!

    ReplyDelete