یک.
-Pooyan Niknafs:
یک سال پیش در چنین روزهایی ساعت هفت از خواب پا میشدم، روزی یک ساعت ورزش میکردم، درآمد روز افزون و بسیار عالی داشتم، ساعت یازده هم با رویای فردایی بهتر میخوابیدم و از همه مهمتر دلیل بسیار محکمی برای زندگی داشتم
امسال؛ اصلاً نمیخوابم و از هر ساعت نیم ساعتش رو چرت میزنم، درآمد صفر تومان در ماه است، پونزده کیلو چاقتر از پارسالم، ولی خب هنوزم به امیدفردایی بهتر میخوابم. البته اگه بشه به چرتهای نیم ساعته گفت خواب
یک سال پیش در چنین روزهایی ساعت هفت از خواب پا میشدم، روزی یک ساعت ورزش میکردم، درآمد روز افزون و بسیار عالی داشتم، ساعت یازده هم با رویای فردایی بهتر میخوابیدم و از همه مهمتر دلیل بسیار محکمی برای زندگی داشتم
امسال؛ اصلاً نمیخوابم و از هر ساعت نیم ساعتش رو چرت میزنم، درآمد صفر تومان در ماه است، پونزده کیلو چاقتر از پارسالم، ولی خب هنوزم به امیدفردایی بهتر میخوابم. البته اگه بشه به چرتهای نیم ساعته گفت خواب
-Negar Tabibian:
دو سال پیش در چنین روزهایی حداقل یک ساعت روزی با تلفن حرف می زدم، حداقل دوماه یه بار یه آرایشگاهی می رفتم، خوابم سرجاش بود و منظم. قضای مامان پز می خوردم، با رفقای عالی ددر دودور می رفتم، وقتم دست خودم بود برای کتاب خوندن و رقصیدن و تلف کردن و خوابیدن
امسال، وقتم دست خودم نیست. برای دیگران زندگی می کنم جای خودم. روزهای بیشتری رو گرسنه می خوابم. ساعت های خوابم باد هواست.کمتر می خندم
see؟
همیشه می شه غر زد. با دلایل محکم و قانع کننده اما...ه
حالا قسمت دوم رو اینجوری تعریف می کنم:
امسال اما اون جور که دوست دارم زندگی می کنم. وقتی گرسنه ام می خورم و وقتی خسته ام می خوام. استقلال رو می شناسم که قبلاً شناخت درستی ازش نداشتم. بیشتر می دونم. خیلی بیشتر! به معنای "آگاهی" خیلی بیشتر نزدیک تر شده ام. کمتر می خندم، اما خنده های الانم خیلی عمیق ترند. با تلفن دیگه اون قدر حرف نمی زنم، اما بدون اون زندگی برام غیر ممکن می شه. دنیای همیشه دیجیتال و همیشه همراه رو شناختم که می تونی یک ماه از پشت کامپیوترت تکون نخوری (اغراق نمی کنم) و همچنان خوب و خوش زنده باشی... و خیلی چیزهای دیگه.
خودم عین توئم. می تونم آن چنان سوزناک بگم و بنویسم که دل خودم برای خودم بسوزه و کباب بخوره! اما وقتی رو به راه تر باشم... دنیا دنیاست دیگه! فقط بستگی داره چه جوری تعریفش کنی می تونه خوب باشه حتی.
دو.
سه ماه غر زدم، بی تابی کردم، ناله کردم و حتی گریه و شیون کردم.
امروز صبح این ترم تمام شد.
خوابیدم. آن قدر سنگین که از قطار جا موندم. فهمیدم و باز خوابیدم.
...
به تمام حرفهای گذشته ام باور دارم اما...
...
الان که از پنجره به بیرون نگاه می کنم، می بینم که هوا خوب است... هوی سرزمین من خوب است... و می فهمم که می توانم اینجارا "سرزمین من" خطاب کنم
لبخند چیز خوبی است... جواب خوبی است از خودت به خودت
سه.
من اگر ایران را دوست دارم، دلیلش این است که "ایرانم" را آنجا ساختم...
اگر اینجا را دوست نداشتم دلیلش این است که چیزی از من روی خاکش نیست...
فردا اگر "آمریکایم" را هم بسازم، آن طور که باید، خواهم دید که رنگ آسمان اینجا هم می تواند همرنگ آسمان دلم باشد...
به کار کردن فکر می کنم. ایده های خوبی دارم. نشانه های خوب در راهند...
قضای مامان پز!!!! فکر کنم هنوز خوابی!
ReplyDeleteهمیشه شاد و پیروز و موقق باشی!