Monday, May 12, 2014

از مردانگی‌ها

یک رفیق دارم، مرد ئه و مردانه زندگی میکند.... نوشته:
من در نگرش به جنسیت آدم سنتی هستم.
به نظر من مردا حق ندارن گریه کنن. حق ندارن زیر ابرو بردارن . حق ندارن شکست بخورن. حق ندارن ضعیف باشن. حق ندارن تو سری خور باشن. حق ندارن نامرد باشن. حق ندارن زنها و بچه ها رو آزار بدن. حق ندارن سهل انگار باشن. حق ندارن تنبل و بی مسیولیت باشن. حق ندارن لات باشن. حق ندارن بیکار باشن. حق ندارن زیاد استراحت کنن. حق ندارن نازپرورده باشن. باید سرسخت باشن. باید جنگجو باشن. باید با اراده باشن. باید شاد ولی نه سبک باشن. باید کاری باشن. باید حمایت کننده باشن. باید آرامش بخش باشن. باید فهمیده باشن. باید بتونن تا تهش رفیق بمونن. باید بتونن در هر حالتی لبخند بزنن. حتی وقتی دارن میترکن. باید بتونن در هر حالتی بگن نگران نباش من درستش میکنم. باید بتونن از خودشون بگذرن. باید به زنها احترام بذارن. باید زنها و بچه ها در حضورشون احساس آرامش کنن. باید یه بغل گرم و بزرگ داشته باشن. با یه زمزمه آرامش بخش و بم. باید سختی و جنگ براشون مثل هوا برای تنفس لازم باشه. باید وقتی میان خونه خونه گرم و شاد بشه از حضورشون. باید بتونن از عشق محافظت کنن و از خانوادش و از کارش. مرد باید مثل کوه مغرور مغرور مغرور و مثل خاک ساده و مثل آب جاری و صمیمی باشه. مرد باید یه جای کوچیک برای تنهایی و فکر کردن داشته باشه. مرد باید بتونه یه خونه و یه خونواده و یه شغل و یه عشق بسازه. مرد باید بلند قد باشه با سرشونه های پهن و دست و پای قوی و محکم. مرد باید اهل خطر کردن های گنده باشه و چندتایی چک برگشتی داشته باشه. مرد باید بتونه از چیزایی که واسش مهمن با هر وسیله ای و به هر شکلی محافظت کنه. مرد باید بلد باشه گاهی داد بزنه یا یه نامرد عوضی رو با کتک سر جاش بشونه. و آخریش مرد باید تا ته ته تهش مرد باشه.
پدرم. ممنون که اینجور بودی...
من هم اتفاقاً نگرش سنتی دارم به مرد و مردانگی. و همچنین به زن و زنانگی...
برای من، مرد بودن یعنی ایستادن. سخت بودن. همیشه بودن... برای من مرد بودن یعنی راستگو بودن، جنگیدن، آغوش باز داشتن... برای من مرد بودن یعنی مفهوم کاملی از استواری... برای من، مرد بودن یعنی یک سایۀ امن...
برای اون مرد، حضور زن و حضور لطیف زنانگی، موهبت و هدیه‌ای از زندگیه که با چنگ و دندون میخوادش و حفظش میکنه...

خوش‌شانس بودم که بابا، مرد زندگی ما بود. علی طبیبیان رو، دوست دارم. زیاد.

زنانه میخوانمت:
در کنار توست، رقیب اگر، زان دو چشم شوخ، به ما نگر
کن نظر بتا، که یک نظر
ما را بس
شیوۀ بُتان، فسونگری است، دولت وصال، ز دیگری است
در فراق یار، دو چشم تر
ما را بس
آن نگاه جانسوز نهانی خوشتر، در میان مستان، می از این ساغر
ما را بس
کفر آن دو گیسو، دل و دینم برد
دین و دل چه جویی، که مهر کافر
ما را بس
در کنار توست، رقیب اگر، زان دو چشم شوخ، به ما نگر
کن نظر بتا، که یک نظر
ما را بس
شیوۀ بُتان، فسونگری است، دولت وصال، ز دیگری است
در فراق یار، دو چشم تر
ما را بس
 

و من همچنین خوش‌شانس بوده‌ام و هستم که از برادری، کم نداشته‌ام. بهزاد رو داشته‌ام. به زاد را...
دوستت دارم مرد نازنین....
زنانه میگویمت:
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

از ناگفته‌ها:

1 comment:

  1. زن...مرد و حکایت زندگی

    ReplyDelete